کشته شدگان بت پرست که به دست با کفایت مولاء علی در جنگها بدر احد خندق تبوک و فتح مکه
مگر نام محمد هم علی نیست آئینه روی محمد علیست تقدیم به روی ماه عالم مهدی موعود منجی تمام عالم هر که منجیست خدا یارو نگهدارش باد هم که عیسی و موسی محمد باشد طراح و نوسینده حجت اله عرفانیان مگر نام محمد هم علی نیست آئینه روی محمد علیست صد کتابو صدحدیث آئینه روی محمد علیست دره علم خدا غیر از علی نیست جانشینه مصطفا این مرتضی مولاء علیست به ابجد خانواده محترم پیامبر583 پادشاه اصلی عالم 583محمد علی فاطمه حسن حسین 583 عاشوراه 583 شبکه نور 583پادشاه اصلی عالم 583به قرارداد الله 583 اهل بیت فاطمه 583 امت اسلامی583اهل دین قرآن اسلام 583به ابجداهل دین 100+351 قرآن +132 اسلام=583 583شبکه نور 583 شبکه نور583 اهل بیت فاطمه 583 این عدد نورانی را از راست بخوان براستی شیعیان فرزندان اهل بیت محمد علی فاطمه حسن حسین 583 میشود 385 شیعه 385 74 فرقه گمراه دین اگر دین ندارید لا اقل آزاد مرد باشیدبه ابجد 245 دینه بحق الله 245 افق دین اسلامه حق245اسلامه حق245 فاطمه +علی =245 علی110+135فاطمه=245 یا اسلام محمد 245 با اسلام علی 245دین الهی فاطمه 245با اسلام علی 245 با اسلام بحق بدینه حق اللهی 245 با دین انسان 245 اهل منطقی 245بسیجیان علی 245 مقام جانباز 245دعا کنید مهدی بیاید 245 انقلابیان 245 بسم الله الرحمن الرحیم 786- 541 عمر ابوبکر =245 اسلامه حق 245حکم الهی دین الله245 فاطمه 135+110 علی=245 اسلامه حق 245 سلطان سریرولایت علی قل انماولی یکم الله علی245مدار245مراد245 ما شیعیان فقط اهل بیت پیامبر را دوست میداریم و از کفار قریش بیزاریم به ابجد با قاصبان اهل بیت 786-245 اسلامه حق 245 علی فاطمه =541 عمر ابوبکر 231 باقاصبه دین الله231 ابوبکر231 راه دزدی231 فلسفه دین الله 385شیعه 385 حرفهای حسابی 385راز اهل عالم 385فرق نمیکند که سنی بر حق باشد یا شیعه وحدت اسلام برایم مهم است و پذیرش بحق به ابجد وحدت کل اسلام 600 منهای 541 ابوبکر و عمر = 59 مهدی 59 بزودی خواهد آمد و همه ادیان را به وحدت فرا میخواند ما باید کمکش کنیم صحابه حضرت مهدی بودن زحمت داردو 202دین الهی محمد 202 یعنی علی 110+92 محمد=202 بلغ اولا بکمالهی کشف دوجا به جمالهی حسنت جمیعو خصالحی صلو علیه و آلهی حاتفی گفت دیدم من آن کتف نبی دوره خاتم تا به شانه بود علیا"علیا"یا علی دوش نبی حیدر است وارث پیغمبر است بوود نام مولاء الهی بحق که وصی مصطفی مرتضایی بت شکنی دوش نبی حیدر است وارث پیغمبر است اسلام نجاتبخش 1488 - 1202 عمر ابوبکرو عثمان = 286 یعنی 286 عید محمد علی 286 به ابجد 12منتخب12 اسلام 12 حق 12اخلاق12 نجاتبخش 12 اسلام 12 نجاتبخش 12 قلب 12هوا 12 ساعت 12 ماها 12 قلب 12جانها 12حم 12 گل گل12 دلی که نیست حب علی سنگ است چرا که نور وی و نور حق هماهنگ است مگر نام محمد هم علی نیست آئینه روی محمد علیست وصی بحق محمد سلام سَلاَمٌ عَلَيْكُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ سلام بر جمال حیدر کرار اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش که به تلبیسو حیل دیو مسلمان نشود فتنه های دین 615-541 = 74 فرقه نه 74 ابجد سه خلیفه ابوبکر27+22 عمر+25 عثمان =74باعث 74 فرقه شدن دین شدند74والشجرتها الملعونه 74 ابجد ابوبکر 27+22 عمر +25 عثمان = 74 ان من المجرمین منتقمون 74 به هزار نام خدا قسم 1000به ابجد محمد مصطفا 92 قسم = 1092 منهای ابجد سه خلیفه کن 1202- منهای 1092 = 110مولا و مقتدای عالم علیست افتخار دین 1346- 1202= 144 ضرب 12 امام در خودش 144 ابجد آیه وعتصمو بحبل الله جمیعا" و لا تفرقو 144 گمراه دین 310 عمر 310فاسق دینه310دلیل نفاقه310 اهل نابکار310 مانع های سده دین 310مفسدین به جهان310با ارازل دینی310پلید نادان بجهانی310310مفسدین به جهان310منکر310نامردیه 310 گنه بزرگانه 310مکرن 310 کفری 310 نیرنگ310 عمر310 ابله منافقا 310جاهل منافق310عمر 310حرامیان 310گمراه دین310فاسقین 310مکاره پلید310به کاذبه منافق310جاهل منافق 310بفریبی ها310مکرن310 کفری 310گمراه دین310عمر 310منکر310 نیرنگ310عمر310با قاصب کل دین 310 بناحق پلید اهله دینه310 بیداد گرانه ابله 310 احمقان اهل دینی 310 یا وهابیه منافقه 310احمقان اهل دینی 310 فاسدان پلید دین ها 310 بمار زنگی 310کفری 310 عمر 310 310کلب کلب هار310 ابله منافقا 310نمرودی310 ناحق عالمی 310 عمر 310بمار زنگی 310منکر 310جاهل منافق 310 ابله منافقا 310 اباجهل در دین 310 ابالهبا در دین 310 اباجهل در دین 310 بیداد گران ابله 310 قاصبان بدین 310نامردیه 310 کفری 310 عمر 310 گمراه دین 310یا بلاء دین اسلام 310نیرنگ310نمرودی310 سامری310 گمراه دین310 مکرن310حرامیان 310بی ایمان دین اسلام310 عمر 310 گمراه دین 310 منکر 310 کفری 310 نامردیه 310دلیل نفاق310 عمر 310 جاهل منافق310 ابله منافقا 310 با اهل منافق 310 310اباجهل در دین 310 کفری310 احمقهای فاسد 310 منکر 310 حرامزاده پلید 310وهابی کودن دین اسلامی310 قاصبان بدین 310 رمززناه 310 گمراه دین310 کوره دینیه 310جهل عرب 310 اباجهل در دین310یا بلاء دین اسلام 310منکر 310نامردیه 310با وهابیه نادان دین حق 310 دلیله نفاق310کفری310 نیرنگ310نمرودی 310 کلب کلب هار 310 عمر 310سگ هار پلید 310 دلیل نفاقه 310 جهل عرب 310سامری310 310دائش وهابی نادان 310 اباجهل در دین 310گمراه دین 310 جاهل منافق 310 ابله منافقا310 کفری 310حرامیان 310 نامردیه 310دزدانه فدک فاطمه 310بمار زنگی 310کفری منکر 310جاهل منافق 310 نامردیه 310عمر 310یا بلاء دین اسلام 310 سگ مردها310 نیرنگ 310نمرودی 310سامری310 گمراه دین310یا بلاء دین اسلام 310 نیرنگ 310 منکر 310 کفری 310 مکرن310 خباثتی1512-1202 سه خلیفه = 310 عمر 310نامردیه 310 منکر310 کفری310نیرنگ 310 عمر310ناهنجار 310پلیدی بقاصبانی 310بوگند مردابا 310سگ مرد ها 310 کبر پلید دین 310بقلدره دینه 310احمق بی دین ها 310 جهل عرب 310 اباجهل در دین 310 گراز ناهلی 310 دزده دین اسلامی 310 نار جهیما310بدعت شیطانه 851-541= 310عمر 310 با اهل منافق 310 حرامیان 310 بمزاحم های دین اسلام 310 رزل بدینی 310 با اهل منافق 310 اهل دین دین عدوالله 310عمرفاسق دینه310دلیل نفاقه310 اهل نابکار 310مفسدین به جهان310با ارازل دینی310پلید نادان بجهانی310 مفسدین به جهان310 310فاسق دینه310دلیل نفاقه310 اهل نابکار310 مانع های سده دین 310مفسدین به جهان310با ارازل دینی310پلید نادان بجهانی310310مفسدین به جهان310منکر310نامردیه 310 گنه بزرگانه 310مکرن 310 کفری 310 نیرنگ310 عمر310 ابله منافقا 310جاهل منافق310عمر 310حرامیان 310گمراه دین310 فاسقین 310مکاره پلید310به کاذبه منافق310جاهل منافق310 310منکر310نامردیه 310 گنه بزرگانه 310مکرن 310 کفری 310 نیرنگ310 عمر310 ابله منافقا 310جاهل منافق310عمر 310حرامیان 310گمراه دین310 فاسقین 310مکاره پلید310به کاذبه منافق310جاهل منافق310بفریبیها310 مکرن310 کفری310گمراه دین310عمر 310قاصبه دین الله310 فریب کاران اهل عالمی 715 -541 فتنه ها عمر ابوبکر = 310 عمر 310 گمراه دین 310خاک عالم بر سرت کنم عمر عرعر خر هم بوود لعن عمر این نام 310چیست که عرعر میکند اهل سنت را همه خر میکندتف به روی هر کسی نادان بوود هم طرفدار ابوبکروعمر عثمان بوود عرعر خر هم بوود لعن عمر به ابجد خائنان 772-451 عمر و ابوبکر = 231 اهل بی مغز بدین 231ابوبکر 231با قاصبه دین الله 231 لانه جاسوسیه 231 قاصب ابله 231231محکومان بدین 231ادیانی جعلی باطل 231 دو رویه 231 یا ابوسفیانی 231 نفاق231 فاسق231 اهل بقاصب231یا اهل مفسد 231 اهل نامرد 231 محکومان بدین231جزو خائنان به رسول خدا بوده الله اکبر کلمات هم غوغا نموده اند به ابجد اشراردینها772-541= 231 ابوبکر231راه دزدی 231 نفاق 231 با جاهلا نادان ملحد 231 عصیان231فاسق231 قفان231. قفان در قول عمر: انی استعمل الرجل فاجر 231 یه فاجریا 231دزده دینه اسلامی 231 راه دزدی231 دزده دینه اسلامی231به دقل باز کودن 231فقان 231احمق ملحد231با ناحق دینه 231 یا ابوسفیانی 231لانه جاسوسیه231 ادیانی جعلی باطل 231 دورویه 231 با دزد گربها 231 بابی عقلیها 231عصیانی231ابوبکر231 با دینه ناحق 231راه دزدی231عصیان 231 دزده دینه اسلامی231 ابوبکر نابحق دینها 231 بااحمقی بدینه231 عمر ابوبکر 231نفاق دورویه 231 فقان 231 چاه عمیقه231 ابوبکر و عمر 541قاتلی 541 ابوبکر و عمر 541در غدیر خم دین کامل شد اکملتو لکم دینکم بعد از وفات پیامبر دشمنان دین خدا گمراه دین 310مکرن 310کفری310 ناحق عالمی310 عمر310نیرنگ 310گمراه دین 310 مکرن310کفری دزدان فدکه فاطمه310بمارزنگی310 کفری310 اهل نابکار 310بعالم بی عملی 310 پرمدعاه 310با نادان کل عالمی 310 ابله بکل عالم 310 فاسق دینه 310 پلید فاسدان دین 310 احمق ها نادان پلید 310 پلیدها احمق نادان 310منکر 310جاهل منافق منافق ابلها 310نامردیه310 کفری310عمر310نیرنگ 310 نمرودی310 حرامزاده پلید310 سامری310 گمراه دین310مکرن 310 بکج راه 231 ابوبکر231 دزده دینه اسلامی 231ابله بکل عالم 231دزدا فدک نگونه 231ابوبکر 231رکب وبا 231 احمق ملحد 231 اشراردینها772-541 عمر و ابوبکر= 231 با فاجعه جهانی 231 به لعین دین 231 ابوبکر231لعین بدین231 بکودن احمق 231 دین حرام الهی 231 نفاق 231 عصیان 231 فتنه گران 786- 245 اسلامه حق = 541 ابوبکر عمر 541+430 مقصر = 971 ظالم - 310 عمر =661 عثمان -231 ابوبکر =430 مقصر به ابجد (ریاست کفر )971 ظالم میباشد 971-661 عثمان = 310 عمر310 با قاصب دین الهی 310 عمر 310 منکر 310 حرامیان 310 کفری 310 عمر ابوبکر231+ 310عمر 310ناحق عالمی = 541فتنه عالم 676-135 فاطمه = 541 عمر وابوبکر فتنه عالم بودند شرم گینان 651-110 علی = 541 عمر ابوبکر رکب وبا 541 عدواهل بیت بوده اند به ابجد صغیر شیطان 22 مقصر 22 هذیان 22 عمر22شیطان 22 ابابکر22دشمن اسلام22 مجرمان 22 منافقان 22 بدبختی 22 بدیها 22 دروغ 22نیرنگ 22 کلک 22 کید 22 مکارا 22 روباه 22 ابوبکر رکب وبا من از خار سر دیوار دانستم بناحقی دو سال خلافت نکرده از دنیا رفت عمر به او سم ری سامری قوم محمد او را به درک اسفل سافلین فرستاد در طبقه سوزان جهنم که به آنجا اسفله سافین میگویند فقط شیطان نمرود شداد حامان فرعون عمر ابابکر شمر یزید معاویه و بت پرستان و قاصبان ولایت را عذاب میکنند قرار دارندهفت طبقه زیرداخل جهنم سوزان ترین جای جهنم را درک اسفله سافلین میگویند علمی فراتر از کهکشان ریاضی در قرآن به ابجد ظالم 971-430 مقصر = 541 ابجد ابوبکر عمر 541 مقصر 430+231 ابوبکر= 661 عثمان 661+310 عمر = 971 ظالم 971-430 مقصر = 541 عمر ابوبکر 541گمراه دین بناحق دینها 541 ابجد آل سعود 171+370 شیطان = 541 مردان گمراه 541جهل عرب ابله به کل عالم 541 اباجهل در دین عقیده باطل 541کفری دین حرام الهی 541دلیل نفاق به لعین دین 541 به دقل باز کودن با قاصب کل دین541 پلید ناکسان حرامیان 541ابله منافقا بناحق دین ها 541 بی دینها احمق جاهل منافق 541جهل عرب عقیده باطل541ملحد ها یا منافق آل سعود 541شیطان آل سعود541 آفت کلی541 به نااهله منافقه آل سعود 541بانامرده اهل دین اسلامی دشمنا دین های اسلامی 541 منافق کوردلی541 ابله بشرا 541آفت کلی آفت کلی541 به نااهله منافقه آل سعود 541بانامرده اهل دین اسلامی 541دشمنا دین های اسلامی 541 منافق کوردلی541 ابله بشرا 541آفت کلی 541 با قاصب کل دین نفاق541 کافر پلید دین اسلام 541مجرمین بدین اسلام با دشمن ابله نادان 541 به نامرده ابله دین 541 بنامردان قاصب 541 نامردان اصلی دین 541آفت کلی 541انحرافه دین اسلام یا حقه بازان پلید اسلامی به نامرده ابله دین 541 عقیده باطلی نامردی 541 با منافقان ابله ملحد نادان 541دشمنه اسلامی 541کافر پلید دین اسلام 541 مجرمین بدین اسلام 541انحرافه دین اسلام 541
قالب وبلاگ 1
داستانهای زندگی 1
ابزار وبلاگ 1
خرید لایسنس نود32 1
بزرگترین سامانه تبادل لینک 1
بهترین ریمل - ریمل حجم دهنده و بلند کننده 1
سر دنده ال ای دی led
ردیاب مخفی خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان اسلامه حق 245 علی 110 + 135فاطمه = 245 و آدرس aaaali110.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 38
بازدید ماه : 806
بازدید کل : 89817
تعداد مطالب : 437
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



به ابجدظالم 971- 430 مقصر = 541 دشمنه اسلامی 541 کافر پلید دین اسلام 541توهین دین ها 541 بنامردان قاصب 541 مردان گمراه 541 مجرمین بدین اسلام 541 فاجران دین اسلامی 541 آل سعود 171+370 شیطان = 541 عمر ابوبکر541 پیامبر فرمود بعد از من فتنه ها بپا خیزند به ابجد فتنه ها 541 اهله شر 541 دشمنه اسلامی 541 مرگ کافر 541 آفتین 541 عداوتین 541 عمر ابوبکر541 فتنه ها541 آل سعود 171 +370 شیطان = 541 قاتلی 541 دشمنه اسلامی 541 اولین قاصب دینه 541 مجرمین بدین اسلام 541 بنامردان قاصب 541 انحراف دین اسلام 541 فاجران دین اسلامی 541 اولین قاصب دینه 541 مجرمین بدین اسلام 541 بنامردان قاصب 541 انحراف دین اسلام 541 فاجران دین اسلامی 541منافقان پلیده دین 541 با ناکس های اهله قرآن 541مقصرا دین الهی 541 نامردان اصلی دین 541بنامردان قاصب 541 مردان گمراه541 فاجران دین اسلامی 541 مجرمین بدین اسلام 541 دشمنه اسلامی 541 مردان گمراه 541 احمقان فاسد دین اسلام 541 کافر پلید دین اسلام 541 مقصرا دین الهی 541 بنامردان قاصب 541 مردان گمراه 541 بنامردان قاصب 541 نامردان اصلی دین 541 به اولین قاصبان احمق پلید 541 نامردان اصلی دین 541 به ابجد آفتین 541 کافر پلید دین اسلام 541آفتین 541فتنه ها 541 عمر ابوبکر 541 میباشند 541احمقان فاسد دین اسلام 541 کافر پلید دین اسلام 541 مجرمین بدین اسلام 541 کفار پلید دین اسلام 541 با ناکسهای اهل قرآن 541 مقصرا دین الهی 541 فاسد ترین نامرد اهل دین 541 مجرمین بدین اسلام 541مردان گمراه 541 بنامردان قاصب 541 کافر پلید دین اسلام 541 احمقان فاسد دین اسلام 541مجرمین بدین اسلام 541 دشمنه اسلامی 541 ظالم 971-430 مقصر = 541 عمر ابوبکر


به ابجدشیطان22مقصر22ابابکر22عمر22گنده لات22شرور22نابکار 22قلدر22دشمناسلام22لعنت22بدبختی22نابحقه22بناحقه22منافقان 22انسانسرکش22سرکشها22ک..کشها22دینها22مجرمان22مقصر 22منافقان22درآتشه22دوزخه22مقصر22ملحد22لعنت 22شرابیا22 لواط22فاحشه22ایدز22تباهی22آلوده22عمر22دشمن اسلام22  22مجرمین22منافقان22نامردان22انسان سرکش22عمر22ابوبکر 22سست ایمان22 منافقان22دشمن اسلام22مجرمان22عمر22 وقتی آیه شراب نازل شد عمر فرمود گمان نکنم ازپس این یکی بربیایم وتا آخر عمرنتوانست شراب راترک کند عمر بارها فرمود در زمان جاهلیت هیچ گناهی نبوده که مرتکب نشده باشم وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ فاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ (80) إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (81) وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ (82) فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ (83) وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ مُجْرِمِينَ (84)عمروابوبکرعثمان گروه نابکارمنافقان22مجرمان22 خبیس کور دل نام داشتند وبسیارپیامبررا آزار میدادندومثل بزکوهی ازجنگ فرار میکردندو در تمام جنگها22 جاسوس بدشمن22دشمن اسلام 22مجرمان22 منافقان22 شیطان 22ابابکر22عمر22گنده لات 22شرور22نابکار22قلدر22نامردان22گنده لات 22منافقان22لعنت 22مجرمان22سست ایمان22دشمن اسلام22انسان سرکش22 22سست ایمان22منافقان22مجرمان22دشمن اسلام22عمر22 بودند بخدا اهل سنت ایران خیلی مرد میباشند در جا حق را میپذیرند و شیعه می شوند والله اگه من هم جای آنها بودم با افتخار حق را می پذیرفتم نام آدم 25 بار در قرآن آمده آدم باش و حق را بپذیر پیامبر فرمود فقط یک فرقه اهل نجات است به ابجد فرقه25 شیعه25 کعبه25 اصل اسلام 25 انسان کامل22 انسان نمونه25 ارباب جهان25 شاه مردان 25 مرد باش و حق را بپذیر بسه دیگه گمراهی و بدبختی خدایی نامردیه آدم حق را نپذیرد نام شیعه چندین بار در قرآن آمده نام آدم 25 بار در قرآن آمده آدم باش و حق را بپذیر وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ بخدا اگر نام شما یک بار هم در قرآن می آمد نام سگ و خوک هم آمده بدتر از سگ و خوک نیامده الکی آدم بدون دلیل و برهان امامت 64

با سه کلمه پروردگارت دینت پیامبرت وامامت را ثابت کن به ابجد64 دین 64 الله محمد علی64بهترین مذهب الله64 الله مذهب شیعه ها 64مذهب ناب حق شیعه64بهترین  دین کدام 64دین الله شیعه است 64 دین الله اصل اسلام64 دین الله شیعه است 64تنها جانشین دین الله64 الله محمدعلی64مذهب ناب حق شیعه است64دلیل و برهان امامت 64حقیقت دین الله64 محوراصلی قرآن 64نماینده واقعی دین الله64اصل اسلام یا اصل قرآن64 شاهنشاه امام غدیر خمی64قانون مذهب دین الله 64با فلسفه دین الله64عشق الله راه الله64فقط الله اصل اسلام64دین مکتب حق الله64ره الله مذهب الله64کلید جانشین الله64قلب کل دین اسلامی 64دین 64با مذهب محمد علی64 کلید اسرار الله64کلید بدین الله 64راه الله منصب الله64دین الله محمدی 64هدایت شدگان دین اسلام64کلیده سره الله 64دین 64الله محمد علی 64 +132 اسلام = 196دین اسلام 196ضرب 14 معصوم خانواده محترم رسول خدا میشود 196 دین اسلام 196به ابجد64دین64الله محمدعلی 64جانشین محمد علی 64حقیقت دین الله64 دست بیعت بارسول خدا وعلی کف دست راستت نوشته 18 ذالحجه"غدیر خم18+64 دین= 82 امام به ابجد امام 82انتخاب امام درغدیرخم امام 82{ 82زاده محراب شهید محراب82 امام82+114 سوره قرآن=196دین اسلام196 ضرب14معصوم درخودش میشود 196 امام کل دین196 دین اسلام196اسلامه مهدی196 نماینده الله محمد66 الله 66+66 علی ولی الله=132 اسلام+64دین=196دین اسلام196محمد92+ 18ذالحجه" غدیرخم=110علی 110زاده محراب شهید محراب علیست  پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) فرمودند: إن وليتموا علياً و ما أراكم فاعلين تجدوه هاديا مهديا يهدي بكم السبيل المستقيم.
اگر علي را خليفه خويش قرار دهيد، گرچه مي‌دانم نمي‌كنيد، همه شما را به ساحل نجات و سرمنزل مراد خواهد رساند. مسند احمد بن حنبل، ج1، ص109 ـ الإصابة لإبن حجر، ج4، ص468 ـ شواهد التنزيل للحاكم الحسكاني، ج1، ص82 ـ تفسير الآلوسي، ج6، ص170 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج42، ص420 ـ أسد الغابة لإبن الأثير، ج4، ص31 ـ ميزان الإعتدال الذهبي، ج3، ص363 ـ البداية و النهاية لإبن كثير، ج7، ص 397

یا مهدی ادرکنی ولی نام آدم 25 بار در قرآن آمده آدم باش و حق را بپذیر پیامبر فرمود فقط یک فرقه اهل نجات است به ابجد فرقه 25 شیعه 25 اصل اسلام 25 انسان کامل 25 انسان نمونه 25 ارباب جهان 25 اصل اسلام 25ولی نام آدم 25 بار در قرآن آمده آدم باش و حق را بپذیر وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ این آیه34 حرف دارد34+25 اصل اسلام شیعه=59 مهدی59رکن دین اصل اسلام59 القرآن الکریم 59 والقرآن العظیم59 کاملترین دین 59 کاملترین مرد59 والقرآن العظیم59 بزرگ راه دین اسلام 59 القرآن الکریم 59والقرآن العظیم59مهدی 59دین و مذهب الهی59 مراتب دینها الله 59یعنی9+5= 14 معصوم کشته شد زهرای اطهر زان سبب گفته در قرآن تمام آیه ها حق با علیستبه ابجد کعبه 97 مطیع الله محمد علی 97+13 رجب تولد مولاء در محراب کعبه = 110 علی این شکاف کعبه را منظور چیست جانشین خاتم پیغمبران مولاء علیست وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ نام آدم هم 25 بار در قرآن آمده آدم باش و حق را بپذر

پیامبر فرمود فقط یک فرقه اهل نجات است به ابجد فرقه 25 شیعه 25  اصل اسلام 25 کعبه 25 انسان کامل 25 انسان نمونه 25 ارباب جهان 25 شیعه 25 اصل اسلام25کربلا25 کعبه 25شیعه 25 به ابجدنماینده الله محمد 66 الله 66+66علی ولی الله = 132 اسلام +64 دین = 196 دین اسلام196  ماشیعیان علی برای حقانیت مذهب خود آیه قرآن حدیث و ریاضی قرآن دلیل محکم علمی داریم قرآن میفرمایدنامه اعمال آنهایی را که به دست راستشان میدهندو به آنها اصحاب یمین درسوره مدثر آیه38 و39کل نفس کسبت بما رهینه الااصحاب الیمین همه در قیامت درگرو اعمالشون هستن الا اصحاب یمین.. اصحاب یمین چه کسانی هستن؟؟؟یمین به ابجد میشه110 علی 110یمین110ولی دین110دین الهی110 علی110 جلوه الله 110بحق 110منادیه 110حامیان110دین الهی110ماه دین110علی110 میباشد نام علی هم110 پلیسی 110 نمک 110نان جو 110 گندمها ی 110 نمک 110 به نانو نمک مرتضی علی قسم حق با علیست پلیسی 110 نامت صدو ده یا علی حقا پلیس عالمی  { قال رسوالله}کتاب الله و عترتی1575+12 امام=1587-1202 سه خلیفه=385شیعه عترت پیامبر میباشد پیامبر فرمود هیچ کسی شیعه نخواهد شد مگر فرزند دخترم فاطمه باشد قال رسو الله=من و علی پدران این امتیم= انا و علی ابواه هذاه الامه"275+110دین الهی  علی =385 شیعهبه ابجد  نماینده الله 46 محمد20+26 علی = 46 ماه 46+46= 92 محمد +18 ذالحجه" غدیر خم = 110 دین الهی 110 ولی دین 110 علی 110 جلوه الله 110 ولی دین 110 حامیان110 دین الهی 110 ولی دین 110 «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤتُونَ الزَّكاةَ وَ هُم راكِعُونَ» (المائده - 55)
هم آئینه رسالتو هم آئینه امامتی 110علی 110 ولی دین 110 علی 110 ولی دین 110
به ابجدولی46ماه46 محمد20+26علی=46ولی 46+ 46=92 محمد92+18ذالحجه"غدیرخم=110 دین الهی 110 علی110جلوه الله110ولی دین110 ترجمه آیه فوق جز اين نيست كه ولى شما خداست و رسول او و آنان كه ايمان آورده ‏اند، همان ايمان آورندگانى كه اقامه نماز و اداى زكات می‏كنند در حالى كه در ركوع نمازند انگشتر به گدا می دهند برو ای کدای مسکین دره خانه علی زن
عالمی منادیه دین الهی نداء میدهد یعنی امام علی نداء میدهد الله محمد علی یازده امام اسلام 110  اصل دین اسلام دین فاطمه علی110خلیفه حق الله محمد اصل اسلام110 منادیه110 دین الهی 110 نداء خواهد کرد پس معنای آیه این شد پس همه درقیامت در گرو اعمالشون هستند الا شیعیان علی.. حدیث پیامبر ص"علی و شیعیانش رستگارند. آدم چقدر باید بدبخت و نادان باشه در باره امیر المومنین در قرآن  بیش از 700 آیه نازل شده در باره عمر سر خر نازل شده خرکه عرعر می کنه  خیلی زیاد لعن میگوید به شیطان آل مروانو زیاد  خیلی آدم باید بدبخت باشه امام علی را نشناسد برای امتحان امت نادانها بر اسب سرکش خلافت با نادانی تمام تاختند و ابوبکر دوسال خلافت نکرده در لجن زار خلافت فرو رفت تمام ناحقها دوسال خلافت نکرده از دنیا می روند
وقتی جوانان بی دین زیاد شوند جوانانی که وقتشان را به بطالت میگذرانند و ساعتها با بازی های گیم وووو قطار فوتبال قمار شراب تلف می کنند ولی سه دقیقه نماز نمی خوانند کسی برای آنها و آینده شان دل نمی سوزاند گرانی و بی کاری و سختی وبال گردنشان خواهد شد که مقصر خودشان میباشند کسی برای آدم بی قید و بی نماز دل نمی سوزاند خداوند برای امتحان امت
عمروابوبکرعثمان گروه نابکارمنافقان22مجرمان22 خبیس کور دل نام داشتند وبسیارپیامبررا آزار میدادندومثل بزکوهی ازجنگ فرار میکردندو در تمام جنگها جاسوس دشمن بودندسلمان فارسی بسیار باهوش بود جای پا و نشستن هر مردی را روی خاک می شناخت یاران به سلمان فارسی گفتند چگونه این علم را میدانی فرمود هر جا کسی نشسته باشددر خاک و یا ماسه و سنگین وزن باشد معلومه بلند شود  معلوم است نوشته شده عمر از ماتحتش شهید شد در ره شیطان باید از ماتحت گذشت فکر نکنید عمرکم زحمت کشیده برای قصب خلافت ماتحتش به دست سردار ایرانی ابولولو پاره شدبرای قصب خلافت چه سختیهاکه نکشید حالا پاره شد که شد  به ابجد صغیر عمر22+27 ابوبکر +25 عثمان = 74 کسانی که باعث شدند دین اسلام 74 فرقه شود که پیامبر فرمود 73 فرقه آن اهل دوزخ خواهند بود74 74غیر اولیاء الله74قاتل حضرت زهراء 74 اصل اولیاء شیطان 74به خائنان اصلی دین اسلام74خلفای ظالم دین اسلامی74کافر حزب شیطانی 74به کافر ملحد خبیث 74کافر قاصب دین الله 74دشمن اصلی کافر دین 74والشجرتها الملعونه74 مکر حیله فاسقان احمق 74کافر بناحق عالمی 74خطرناکترین دشمن اسلام 74مقصره شجره ملعونه74مقصره قاصب دین محمد74مقصره قاصب بدین الله74مقصره لعنت شده الله74مقصره جماعت سقیفه74مقصره دشمن اصلی دین74مقصره مجرمین بدین 74 مقصره مجرمین الله 74شجره ملعون خبیثی74دشمن اصلی دینی 74 عمرابوبکرعثمان74مقصره خلیفه ناحقه 74والشجرتها الملعونه74 کافرقاصب بدین الله74مقصره لعنت شده الله74 مقصره شجره ملعونه74دشمن اصلی کافردین 74مقصره شجره ملعونه 74منافق خبیث کافری74 بادشمن اصلی دین اسلامی 74کافر بدبخت عالمی 74کافردشمن اصلی دین 74 ان من المجرمین منتقمون74شجره ملعون خبیثی74 ان من المجرمین منتقمون 74قرآن میفرماید ما مجرمین را سخت عقوبت خواهیم کرد 74دشمن اصلی کافر دین 74کافر دشمن اصلی دین 74عمرابوبکرعثمان 74مکرحیله کافر74 ابوبکر دوسال خلافت نکرده از دنیا رفت و آرزوی خلافت را با خود به گور برد میگویند اولین دزد خلافت اگر ناحق باشد دوسال بیشتر زنده نخواهد ماند ابوبکر دوسال خلافت نکرده با زهری که عمر در شرابش ریخت ریق ریاست راسر کشیدتمام ناحق هادو سال نشده سرنگون می شوندقاتلان امام حسین دوسال نشده مختار همه را به درک فرستاد. محمد مرسی مصری تا نام نجس سه شیطان را به زبان راند سرنگون شد بنی صدر دوسال نشده مثل زن فاحشه با مسعود سرکرده منافقین که چهارسال پیش بر اثر ایدز با چه افتضاحی از دنیارفت عمر ولی امام علی در کعبه چون آمد به دنیا شکاف کعبه می گوید همین رابی اذن علی قدم مزن برمحراب هم زاده محرابو شهیدمحراب علیست سایه پیغمبر نداردهیچ میدانی چرا آفتابی چون علی در سایه پیغمبر است ولی امام علی (ع) از فرق سرش شهید شددرره دوست سر باید دادنام كشته شدگان به دست على (ع ) در جنگ بدر

دانـشمندان و محدّثين شيعه و سنّى به اتفاق نظر، نام افرادى را كه در جنگ بدر به دست على

(عليه السلام ) كشته شده اند ضبط و ثبت نموده اند كه به شرح زير است :

1 ـ ((وليـد بـن عـتـبـه )) (چـنـانـكه قبلاً خاطرنشان شد) وى مردى دلاور، پرجراءت ، قوى دل و

چابك بود و دلاوران شجاع ، از جنگ با او هراس داشتند. نامردی بت پرست ولی به بتها هم ایمان نداشت قلدری چابک نام خود را عقاب گذاشته بود فکر میکرد آخر آخر گوره خر هاست چنان امام علی با شمشیر بر گردنش نواخت که فریاد آی ننه جون بدادم برس را همه لشگر شنیدند و سالها  می خندیدند

2 ـ ((عـاص بـن سـعيد بن عاص )) از قهرمانان قريش بود كه ديگران از نبرد با او وحشت داشتند.اصلا" باورش نمی شد دست با کفایت یدالله گردنش را خواهد شکست

3 ـ ((طعيمة بن عدى بن نوفل )) كه سركرده گمراهان بود. یک تنه سپاهی را حریف بود دست یدالله چنان گردنش را زد می گویند تا بیرون میدان جنگ کله اش قل می خورد و انگار کله اش از ترس امام علی از میدان جنگ فرار میکرد

4 ـ ((نـوفـل بـن خـُوَيـلد)) كـه از سرسخت ترين دشمنان پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم )

بـود، قـريشيان او را در كارها مقدّم مى داشتند و احترام خاصّى به او مى نمودند، او هـمـان

كـسى است كه قبل از هجرت در مكّه ، ابوبكر و طلحه را (به خاطر اينكه مسلمان شده بـودنـد) با

طناب به همديگربست وآنان را يك روز تا شب شكنجه داد، تا اينكه بر اثر وسـاطـت بعضى ، آنان منافقان که اینها جاسوس خودمان میباشند خبر می آورند قانع شده و آن دو را

آزاد نمود، وقتى كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را در ميدان بدر ديد، شناخت ، از خدا

خواست به دست خودش نابودش كند، عرض كرد:((اَللّهُمَّ اكـْفـِنـِى نـُوفـِلَ بـْنِ خـُوَيـْلِدْ خـدايـا! مـرا در

مـورد نوفل كفايت فرما)) على (عليه السلام ) به سوى او شتافت و او را كشت .

5 ـ زمعة بن اسود.

6 ـ عقيل بن اسود.

7 ـ حرث بن زمعه .

8 ـ نضر بن حارث عبدالدّار.

9 ـ عُمير بن عثمان بن كعب بن تيم ، عموى طلحة بن عُبيداللّه .

10 ـ عثمان بن عبيداللّه .

11 ـ مالك بن عبيداللّه (اين دو نفر برادر طلحه بودند).

12 ـ مسعود بن ابوامية بن مغيره .

13 ـ قيس بن فاكة بن مُغيره .

14 ـ حذيفة بن ابى حذيفة بن مغيره .

15 ـ ابوقيس بن وليد بن مُغيره .

16 ـ حنظلة بن ابى سفيان .

17 ـ عمرو بن مخزوم .

18 ـ ابوالمنذر، وليد بن ابى رفاعه .

19 ـ منبّه بن حجّاج سهمى .

20 ـ عاص بن منبّه .

21 ـ علقمة بن كلده .

22 ـ ابوالعاص بن قيس بن عدى .

23 ـ معاوية بن مغيرة بن ابى العاص .

24 ـ لوذان بن ربيعه .

25 ـ عبداللّه بن منذر بن ابى رفاعه .

26 ـ مسعود بن ابى اُميّة بن مغيره .

27 ـ حاجب بن صائب بن عويمر.

28 ـ اوس بن مغيرة بن لوذان .

29 ـ زيد بن مليص .

30 ـ عاصم بن ابى عوف .

31 ـ معبد بن وهب ، هم سوگند قبيله عامر.

32 ـ معاوية بن عامر بن عبدالقيس .

33 ـ عبداللّه بن جميل بن زهير بن حارث بن اسد.

34 ـ سائب بن مالك .

35 ـ ابوالحكم بن اخنس .

36 ـ هشام بن اُميّة بن مغيره .

ايـنـان 36 نـفـرنـد كـه على (عليه السلام ) به تنهايى آنان را در جنگ بدر كشت ، غير از افـرادى كـه

در مـورد قـاتـل آنـان اخـتلاف است كه آيا على (عليه السلام ) آنان را كشت يا ديـگـرى و غـيـر از

آنـانـى اسـت كـه عـلى (عـليـه السـلام ) در قتل آنان با ديگران شركت داشته است . و تعداد

مقتولين دشمن به دست على (عليه السلام ) بـيـش از نـيـمـى از مقتولين آنان است (چرا كه

كشته شدگان دشمن در جنگ بدر، هفتاد نفر بودند كه على (عليه السلام ) 36 نفر از آنان را

كشت يعنى يك نفر بيش از نصف هفتاد نفر را).

چهره اميرالمومنين على (ع ) در آينه جنگ اُحُد

پس از جنگ بدر، جنگ اُحُد (در نيمه شوّال سال سوّم هجرت ) در كنار كوه احد (يك فرسخى

مـديـنـه ) واقـع شـد، عـلى (عـليـه السـلام ) در ايـن جـنـگ پـرچـمـدار رسـول خـدا (صـلّى اللّه

عـليـه و آله و سـلّم ) بـود، هـمـانـگـونـه كـه در جنگ بدر، پرچم رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و

سلّم ) در دست على (عليه السلام ) بود.

در جـنـگ اُحد ((لواء)) (يعنى پرچم كوچكتر از پرچم جنگ ) نيز (پس  از شهادت مصعب ) به دست

على (عليه السلام ) داده شد، بنابراين ، على (عليه السلام ) در اين جنگ هم پرچمدار بيرق جنگ

بود و هم پرچم كوچك (راهنما) در دستش بود.

در ايـن جنگ (در بخش آخر) همه مسلمين ، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در صحنه

تـنـهـا گـذاشـتـند و فرار كردند جز على (عليه السلام ) كه تنها با پيامبر (صلّى اللّه عـليـه و آله و

سـلّم ) در مـيـدان مـانـد، سـپـس گـروه انـدكـى از فـراريـان نـزد رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله

و سلّم ) بازگشتند، نخستين نفر از مراجعين ، عاصم بن ثـابت ، ابودُجانه و سهل بن حنيف بودند. و

بعد طلحه به آنان پيوست . راوى حديث (زيد بن وهب ) مى گويد: به عبداللّه مسعود گفتم : در اين

وقت ابوبكر و عمر كجا بودند؟ گفت از ((فراريان بودند)) گفتم : عثمان كجا بود؟

گـفـت :((او رفـت و بـعـد از سـه روز بـازگـشـت ، انقدر فرار کرده بود چندین روستا دورتر راه راه فرار را هم گم کرده بود  رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او

فرمود:

((لَقَدْ ذَهَبْتَ فِيها عَريضَةً؛ مسافت دور و درازى رفتى )). با ید از خجالت می مرد انقدر پوست گلفت و نفهم بود و بخود نیاورد

ولى عـلى (عـليـه السـلام ) هـمـچـنان ثابت قدم در ميدان ماند، فرشتگان از ثابت قدمى او تعجّب

كردند و جبرئيل در آن روز به سوى آسمان بالا مى رفت و مى گفت :

((لا سـَيـْفَ اِلاّ ذُوالْفـِقـارِ، وَلا فـَتـى اِلاّ عـَلىُّ؛ شـمـشـيـرى (كـه حـقّ شـمـشـير را ادا كند)

جزذوالفقار (شمشير على (عليه السلام ) ) نيست . و جوانى (كه زيبنده جوانى باشد) جز على (

عليه السلام ) نيست )).

امير مؤ منان على (عليه السلام ) در اين جنگ ، بسيارى از مشركان را كشت و پيروزى در اين جـنـگ ، بـه دسـت على (عليه السلام ) انجام گرفت ، چنانكه در جنگ بدر نيز پيروزى به دسـت او بود. و در ميان اصحاب ، تنها على (عليه السلام ) بود كه در اين جنگ به خوبى از امـتـحـان الهـى قـبول شد و به نيكى ، صبر و استقامت نمود، در آن هنگامه اى كه قدمهاى ديـگـران لغـزيـد و لرزيـد، على (عليه السلام ) با شمشيرش سران شرك و گمراهى را كـشت . و نقاب اندوه را از چهره پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) برافكند و در اينجا بـود كـه جـبـرئيـل در مـيـان فـرشـتـگـان زمـيـن و آسـمـان ، از فـضايل على (عليه السلام ) سخن گفت و تقرّب تنگاتنگ على(عليه السلام ) در پيشگاه پـيـامـبـرِ راهنما (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آشكار گشت ، تقرّبى

كه (تا آن وقت ) از نظر عامّه مردم پوشيده بود.

كشته شدگان دشمن به دست علي (ع) در جنگ احد

مـحـمـد بن اسحاق روايت كرده است كه : در جنگ اُحد، پرچمدار سپاه دشمن ، شخصى به نام

((طـلحـة بن ابى طلحه )) از خاندان ((عبدالدّار)) بود على (عليه السلام ) او را كشت ، سپس

پسر او ((ابا سعيد بن طلحه )) را (كه پرچمدار دوّم شده بود) كشت ، سپس برادر طلحه را كـه

((كـلده )) نـام داشـت كـشـت و بـعـد از او ((عبداللّه بن حميد)) به ميدان آمد، (على ( عليه

السـلام ) )او را نـيـز كـشـت ، سـپـس ((حـكـم بن اَخنس )) به ميدان آمد و به دست على ( عليه

السلام ) كشته شد.

بـعد از او ((وليد بن ابى حُذيفه )) و سپس برادر او ((اُمية بن ابى حذيفه )) و ((اَرْطاة بن شرحبيل

)) و ((هشام بن اميه )) و ((عمرو بن عبداللّه و بشر بن مالك و صَوْاءب (غلام خاندان عبدالدّار)))

يكى پس از ديگرى به دست با كفايت على (عليه السلام ) به هلاكت رسيدند. و فـتـح و پـيـروزى

بـه دست على (عليه السلام ) انجام گرفت و مسلمين (فرارى ) پس از گـريـز، نزد پيامبر( صلّى اللّه

عليه و آله و سلّم ) بازگشتند و به دفاع از آن حضرت پـرداخـتـنـد و سـرزنـش خـداونـد همه آنان را ـ

به خاطر فرارشان ـ فرا گرفت ، جز على (عليه السلام ) كه از اين بحران خطير سرافراز بيرون آمد.

سيماى اميرالمومنين على (ع ) در آينه جنگ خندق ومدام سلمان فارسی را در نظر داشت زیرا او را بسیار دوست می داشت یا علی اگر سلمان برای شما خندق کند اینجانب هزار بار جان می کنم برای شما

جـنـگ احـزاب (هـمـان جـنـگ خـنـدق ) بـعـد از جـنـگ بـنـى نـضـيـر (در سـال پـنجم هجرت ) رخ

داد، سپاه احزاب (از مكّه به سوى مدينه ) روانه شدند، وقتى به مدينه (آن سوى خندق )

رسيدند، مسلمانان از كثرت جمعيّت دشمن كه با ساز و برگ وسيع آمده بودند، به هراس افتادند ،

دشمن در پشت خندق ، زمينگير شد، بيش از بـيـسـت روز جـنـگ آنان با مسلمين ، تنها با

تيراندازى و پرت كردن نيزه انجام مى گرفت (زيـرا خـنـدق و سـنگر بزرگى كه مسلمين در برابر

سپاه دشمن ، حفر كرده بودند، مانع ورود دشمن به داخل مدينه و جنگيدن با شمشير مى شد).

سـپس رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مسلمين را براى نبرد با دشمن فرا خواند و آنان

را براى رودررويى خشن با دشمن پرجراءت كرد و وعده پيروزى به آنان داد.

پـس (از آنـكه قريش از تحريك پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مطلع شدند) يكّه

سوارانى از آنان براى پيكار به ميدان تاختند كه از آنان اين افراد بودند:

عمرو بن عبدود عامرى ، عكرمة بن اءبى جهل ، هبيرة بن ابى وهب مخزومى ، ضرار بن خطاب و

مرداس فهرى .

ايـن دلاوران بى بديل دشمن ، لباس جنگ پوشيدند و سوار بر اسبهاى خود شدند و كنار

چـادرهـاى بـنى كنانه (يكى از احزاب هميار خود) رفتند و به آنان گفتند:((براى جنگ آماده

شـويـد)). سـپـس به سوى مسلمين تاختند، وقتى كه به جلو خندق رسيدند، توقف كردند و به

شناسايى خندق پرداختند و خود را به قسمتى از خندق كه عرض  تنگترى داشت (و مى

تـوانـسـتـنـد بـا اسـب از آن سو به اين سوى خندق بجهند) روانه شدند و از آنجا به اين طـرف

خـندق جهيدند و خود را به سرزمين شوره زارى كه بين كوه ((سليع )) و خندق قرار داشت ،

رساندند و به تاخت و تاز پرداختند.

مـسلمانان آنان را در آن وضع مشاهده مى كردند، ولى هيچ كس از آنان پا به جلو نگذاشت و

((عمرو بن عبدود)) (يل مغرور قريش ) شاخ و شانه خود را به مسلمين نشان مى داد و آنان را بـه

پيكار، فرا مى خواند، در هر لحظه در اين جريان اميرمؤ منان على ( عليه السلام ) در حـضور پيامبر

(صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اظهار آمادگى مى كرد و از آن حضرت اجازه مـى خـواسـت كـه بـه

مـيـدان رود، ولى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على (عـليـه السـلام ) مـى فرمود:

((آرام باش )) و اجازه نمى داد به اين اميد كه مسلمانى ديگر، پـا بـه پـيـش گذارد، ولى مسلمانان

همچنان در خاموشى بسر مى بردند واز هيچيك از آنان حـركـتـى ديـده نـشـد، چـرا كـه مـى

ديـدنـد ((عـمـروبـن عـبـدود)) (غول بى باك ) به ميدان آمده ، از او و همراهانش هراس داشتند.

عمرو بن عبدود، همچنان نعره ((هـَلْ مـِنْ مـُبـارِزْ)) سـر مـى داد، وقـتـى كـه از يـك سـو نـعـره

((عـمـرو)) طول كشيد و از سوى ديگر تقاضاى مكرّر اميرمؤ منان على (عليه السلام ) براى جنگ

ادامه يـافـت ، رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله و سلّم ) ، على (عليه السلام ) را به حضور

طلبيد و عمامه خود را بر سر على (عليه السلام ) گذارد و بست و شمشير خود را به على (عليه

السلام ) داد و به على (عليه السلام ) فرمود:((اِمْضِ لِشَاءْنِكَ؛ به سوى آنچه مى خـواهـى بـرو)).

سپس گفت :((اَلّلهُمَّ اَعِنْهُ؛ خدايا! على را يارى كن )) و على (عليه السلام ) به ميدان شتافت .

گزارش جابر از صحنه جنگ خندق

وقـتـى كـه على (عليه السلام ) به سوى ((عمرو)) رفت ، جابر بن عبداللّه انصارى نيز دنـبال على (

عليه السلام ) رفت تا ببيند نبرد على (عليه السلام ) با ((عمرو)) به كجا مـى انـجـامـد (تـا آنـچـه

ديده بعدا گزارش دهد) وقتى كه على (عليه السلام ) در برابر ((عمرو)) قرار گرفت ، به او چنين

فرمود:((اى عمرو! تو در زمان جاهليّت مى گفتى : هركس از من سه تقاضا كند، آن سه تقاضا يا يكى از

آنها را روا مى كنم )). عمرو گفت : آرى چنين است .

على (عليه السلام ) فرمود:(((تقاضاى اوّل من اين است ) تو را دعوت مى كنم به يكتايى خـدا و صـدق نـبـوّت رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) گـواهـى دهـى و قبول اسلام كنى )).

عمرو گفت :((اى برادرزاده ! از اين تقاضا بگذر)). مرا احمق فرض کن

على (عليه السلام ) فرمود:((اين تقاضا را اگر بپذيرى ، براى تو بهتر است )).

سـپـس عـلى (عـليـه السـلام ) فـرمـود:(((تـقـاضـاى دوّم مـن آن است كه ) از هرجا كه آمده اى

بازگردى . (و جنگ را ترك كنى ))).

عـمـرو گـفـت :نـه ، آن وقت زنان قريش تا ابد گفتگو مى كنند ( كه عمرو از روى ترس ، نجنگيد).

على (عليه السلام ) فرمود:((تقاضاى ديگرى دارم )).

عمرو گفت : آن چيست ؟

على (عليه السلام ) فرمود:((از اسب فرود آى و با من جنگ كن )).

عـمـرو لبـخـنـدى زد و گفت :((من گمان نداشتم كه فردى از عرب پيدا شود و چنين سخنى بـه

مـن بـگـويـد و مـن دوسـت نـدارم مـرد بـزرگـوارى چون تو را بكشم و بين من و پدرت رابطه دوستى

بود)).

عـلى (عـليـه السـلام ) فـرمـود:((ولى مـن دوسـت دارم تـو را بـكـشـم ، حال اگر جنگ مى خواهى

، پياده شو)).

عمرو، از اين سخن خشمگين شد و پياده شد و به صورت اسبش زد كه اسب بازگشت .

جـابـر مـى گـويـد: ايـن دو به همديگر حمله كردند، آنچنان گرد و غبار از زير پاى آنان برخاست ، كه

آنان را در ميان گرد و غبار نديدم ، فقط صداى تكبير شنيدم ، دريافتم كه عـلى (عـليـه السلام )

((عمرو)) را كشته است ، همراهانش را ديدم كنار خندق آمدند كه به آن سـوى خـنـدق بـجـهند و

فرار كنند، از آن سو، وقتى مسلمانان صداى تكبير را شنيدند به پـيـش آمـدنـد و بـه سـوى خـنـدق

تـاخـتـنـد تـا از نـزديـك ، صـحـنـه را بـنـگـرنـد، ديدند ((نـوفل بن عبداللّه )) به داخل خندق افتاده و

اسبش نمى تواند او را از آنجا نجات دهد، او را سنگباران كردند.

نـوفل به مسلمين گفت :((مرا با بهتر از اين روش بكشيد، يكى از شما پايين آيد تا با او بجنگم )).

على (عليه السلام ) به سوى او پريد و او را زير ضربات سهمگين خود قرار داد تا او را كشت .

سـپس آن حضرت به ((هُبَيره )) (يكى از همراهان ديگر عمرو) حمله كرد و با شمشير چنان به

برآمدگى زين اسب او زد، زرهى كه پوشيده بود، از تنش افتاد.

عكرمه و ضرار بن خطاب (وقتى وضع را چنان ديدند) فرار رابرقرار برگزيدند.

جـابـر مـى گويد:((من نبرد على (عليه السلام ) با عمرو را نتوانستم به هيچ چيز تشبيه كنم ، جز

به داستان داوود (عليه السلام ) با جالوت كه خداوند آن را در قرآن آورده است ، آنجا كه مى فرمايد

:

((فَهَزَمُوهُمْ بِاِذْنِ اللّهِ وَقَتَلَ داوودُ جالُوتَ ...)).

سـپـاه طـالوت به فرمان خدا، سپاه دشمن (جالوت ) را شكست دادند و داوود (جوان كم سن و

سال نيرومند و شجاعى كه در لشگر طالوت بود) جالوت را كشت )). به ابجد طالوت 26راه حق 26 امام دین26 طالوت 26 راه حق26 علی 26 امام دین26 جان محمد26 بتشکنی26بدوش نبی26 علی 26 طلاء26 وصیت26بیعت26 غدیر26 علی26طالوت26

سيماى اميرالمومنين على (ع ) در جنگ تبوك

[سـال نـهـم هجرت ، ماه رجب بود كه به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) خبر رسيد ارتـش

روم مـركـب از چـهـل هـزار سـواره نـظـام بـا سـاز و بـرگ كـامـل رزمـى در نـوار مـرزى ((تـبـوك ))

(سـوريـه كـنـونـى ) مـسـتـقـر شـده انـد و ايـن نقل و انتقالات ، حكايت از خطر حمله و تجاوز میكند.

پـيـامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بى درنگ به تدارك سرباز و جمع آورى اسلحه پـرداخـت و

خطبه هاى آتشين خواند و دستورهايى داد و خودش همراه سى هزار نفر به سوى سرزمين تبوك

حركت كردند، با توجّه به اينكه فاصله تبوك با مدينه 610 كيلومتر است ، سپاه روم ناگهان خود را

در برابر قدرت عظيم اسلام ديد، و از مرزها عقب نشينى نمود و وانـمود كرد كه قصد تجاوز ندارد،

پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) پس از مشورت با ياران و پس از ده يا بيست روز اقامت ،

براى تجديد قوا به مدينه بازگشت .]

در آغاز جنگ تبوك ، خداوند به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) وحى كرد كه خودش بـه

سـوى تـبـوك حـركـت كـنـد و مـردم را براى حركت به سوى تبوك برانگيزد و به او آگـاهـى داد كـه

نـيـازى بـه جنگ نيست و آن حضرت گرفتار جنگ نخواهد شد و امور، بدون شـمـشـيـر رو بـه راه

خـواهـد شـد وقتى كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) تصميم خـروج از مـدينه گرفت ،

اميرمؤ منان على ( عليه السلام ) را جانشين خود در مدينه كرد تا از افـراد خانواده و فرزندان و

مهاجران سرپرستى كند و خطاب به على (عليه السلام ) فرمود:

((يا عَلِىُّ! اِنَّ الْمَدِينَةَ لا تَصْلُحُ اِلاّبِى اَوْبِكَ؛ اى على ! شهر مدينه سامان نيابد، جز به وجود من يا به وجود تو)).بـه ايـن تـرتـيـب ، آن حـضـرت را با كمال صراحت و آشكارا جانشين خود ساخت و امامت على(عليه السلام ) را به روشنى تصريح نمود.

و در ايـن مـورد، روايـات بـسـيـار رسيده مبنى بر اينكه منافقان وقتى كه از جانشينى على (عـليه

السلام ) با خبر شدند به مقام شامخ او حسد بردند و اين موضوع بر آنان گران و سـنـگـيـن بـود

كـه عـلى (عـليـه السلام ) داراى چنين مقامى شود و دريافتند كه با خروج پـيـامـبـر( صلّى اللّه

عليه و آله و سلّم ) على (عليه السلام ) از مدينه نگهدارى مى كند و دشـمـنـان نـمـى تـوانند

دست طمع بر مدينه بيفكنند (با توجّه به اينكه تقريبا مدينه از مـسـلمـيـن خـالى شـده بـود و

حـتـّى شـخـص پـيـامـبـر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رفته بـودواحـتـمـال خـطـر هجوم دشمنان

ساكن حجاز، به مدينه مركز اسلام وجود داشت ). منافقين كـوشـش داشتند كه به هر صورتى

شده ، على (عليه السلام ) را همراه پيامبر بفرستند، چـرا كـه هـدفـشـان ايـن بـود با دورى پيامبر

(صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فساد و بى نظمى درمدينه به وجود بياورند و بانبودن مردى كه

مردم از او حساب مى برند،بتوانند به هدف شوم خود برسند و حسادت داشتند از اينكه على

(عليه السلام ) در مدينه در رفاه و آسـايـش بـسر برد ولى مسلمين دستخوش رنج سفر طولانى

و طاقت فرسا گردند، و در ايـن مـورد، راه چـاره اى مى انديشيدند، سرانجام شايع كردند كه اگر

پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ، على (عليه السلام ) را در مدينه به جاى خود گذارده از

روى احترام و دوسـتـى نـيـسـت بـلكـه از روى بـى مهرى و بى اعتنايى به او، او را با خود نبرده

است ، اينگونه به آن حضرت تهمت زدند، همانند تهمت قريش به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و

سـلّم ) بـه امـورى مانند: مجنون ، ساحر، شاعر و كاهن ، با اينكه خلاف اين تهمتها را در مـورد

رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى دانستند، چنانكه منافقين خلاف آنچه را شـايـع

مـى كـردند، در مورد اميرمؤ منان على (عليه السلام ) مى دانستند و دريافته بودند كـه عـلى

(عـليـه السـلام ) خـصـوصـى تـريـن افـراد در پـيـشـگـاه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و

سـلّم ) اسـت . و مـحـبـوبـتـريـن و سعادتمندترين و برترين انسانها در محضر پيامبر (صلّى اللّه عليه

و آله و سلّم ) است .

وقـتـى كـه امـيـرمؤ منان على (عليه السلام ) از شايعه سازى منافقين با خبر شد، تصميم گرفت

آنان را تكذيب و رسوا كند و دروغشان را فاش  سازد، از مدينه خارج شد و خود را بـه پـيـامبر

(صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رساند و به آن حضرت عرض كرد:((منافقين مى پندارند كه تو از

روى بى مهرى و خشمى كه بر من داشته اى ، مرا با خود نبرده اى و مرا جانشين خود در مدينه

ساخته اى )).

پـيـامـبـر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او فرمود:((برادرم ! به جاى خود به مدينه باز گرد؛ چرا

كه امور مدينه سامان نيابد جز به وسيله من يا به وسيله تو و تو خليفه و جانشين من در ميان

خاندانم و هجرتگاهم و دودمانم هستى )).

((اَما تَرْضى اَنْ تَكُونَ مِنِّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى اِلاّ اَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدِى )).

((آيـا خـشـنـود نـيـسـتـى كـه مـقـام تو نسبت به من همچون مقام هارون نسبت به موسى (

عليه السلام ) باشد جز اينكه بعد از من پيامبرى نخواهد بود)).

و اين سخن رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بيانگر چند مطلب است :

1 ـ تصريح پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به امامت على (عليه السلام ) .

2 ـ انتخاب شخص خاصّ على (عليه السلام ) براى جانشينى ، در ميان همه مردم .

3 ـ تـبـيـين فضيلتى ويژه براى على (عليه السلام ) كه هيچ كس داراى آن نيست و تنها او صاحب

اين افتخار است .

4 ـ پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـا ايـن سـخن ، تمام آنچه را كه هارون در پيشگاه

حضرت موسى ( عليه السلام ) داشت براى على (عليه السلام ) ثابت كرد، جز در آنچه را كه عرف

مردم مى دانند مانند برادرى (تنى و پدر و مادرى ) هارون با موسى و جز آنـچـه را كـه شـخص

پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) استثنا كرد كه ((مقام نبوّت )) باشد.

و ايـن امـور، حـاكى از امتيازات خاصّ على (عليه السلام ) در ميان مسلمين است كه هيچ كس

در اين امتيازات ، همتاى او و يا همسان و نزديك به او نيست

سيماى اميرالمومنين على (ع ) در جنگ تبوك

[سـال نـهـم هجرت ، ماه رجب بود كه به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) خبر رسيد ارتـش

روم مـركـب از چـهـل هـزار سـواره نـظـام بـا سـاز و بـرگ كـامـل رزمـى در نـوار مـرزى ((تـبـوك ))

(سـوريـه كـنـونـى ) مـسـتـقـر شـده انـد و ايـن نقل و انتقالات ، حكايت از خطر حمله و تجاوز مى

كند.

پـيـامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بى درنگ به تدارك سرباز و جمع آورى اسلحه پـرداخـت و

خطبه هاى آتشين خواند و دستورهايى داد و خودش همراه سى هزار نفر به سوى سرزمين تبوك

حركت كردند، با توجّه به اينكه فاصله تبوك با مدينه 610 كيلومتر است ، سپاه روم ناگهان خود را

در برابر قدرت عظيم اسلام ديد، و از مرزها عقب نشينى نمود و وانـمود كرد كه قصد تجاوز ندارد،

پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) پس از مشورت با ياران و پس از ده يا بيست روز اقامت ،

براى تجديد قوا به مدينه بازگشت .]

در آغاز جنگ تبوك ، خداوند به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) وحى كرد كه خودش بـه

سـوى تـبـوك حـركـت كـنـد و مـردم را براى حركت به سوى تبوك برانگيزد و به او آگـاهـى داد كـه

نـيـازى بـه جنگ نيست و آن حضرت گرفتار جنگ نخواهد شد و امور، بدون شـمـشـيـر رو بـه راه

خـواهـد شـد وقتى كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) تصميم خـروج از مـدينه گرفت ،

اميرمؤ منان على ( عليه السلام ) را جانشين خود در مدينه كرد تا از افـراد خانواده و فرزندان و

مهاجران سرپرستى كند و خطاب به على (عليه السلام ) فرمود:

((يا عَلِىُّ! اِنَّ الْمَدِينَةَ لا تَصْلُحُ اِلاّبِى اَوْبِكَ؛ اى على ! شهر مدينه سامان نيابد، جز به وجود من يا به

وجود تو)).

بـه ايـن تـرتـيـب ، آن حـضـرت را با كمال صراحت و آشكارا جانشين خود ساخت و امامت على

(عليه السلام ) را به روشنى تصريح نمود.

و در ايـن مـورد، روايـات بـسـيـار رسيده مبنى بر اينكه منافقان وقتى كه از جانشينى على (عـليه

السلام ) با خبر شدند به مقام شامخ او حسد بردند و اين موضوع بر آنان گران و سـنـگـيـن بـود

كـه عـلى (عـليـه السلام ) داراى چنين مقامى شود و دريافتند كه با خروج پـيـامـبـر( صلّى اللّه

عليه و آله و سلّم ) على (عليه السلام ) از مدينه نگهدارى مى كند و دشـمـنـان نـمـى تـوانند

دست طمع بر مدينه بيفكنند (با توجّه به اينكه تقريبا مدينه از مـسـلمـيـن خـالى شـده بـود و

حـتـّى شـخـص پـيـامـبـر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رفته بـودواحـتـمـال خـطـر هجوم دشمنان

ساكن حجاز، به مدينه مركز اسلام وجود داشت ). منافقين كـوشـش داشتند كه به هر صورتى

شده ، على (عليه السلام ) را همراه پيامبر بفرستند، چـرا كـه هـدفـشـان ايـن بـود با دورى پيامبر

(صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فساد و بى نظمى در مدينه به وجود بياورند و بانبودن مردى كه

مردم از او حساب مى برند،بتوانند به هدف شوم خود برسند و حسادت داشتند از اينكه على

(عليه السلام ) در مدينه در رفاه و آسـايـش بـسر برد ولى مسلمين دستخوش رنج سفر طولانى

و طاقت فرسا گردند، و در ايـن مـورد، راه چـاره اى مى انديشيدند، سرانجام شايع كردند كه اگر

پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ، على (عليه السلام ) را در مدينه به جاى خود گذارده از

روى احترام و دوسـتـى نـيـسـت بـلكـه از روى بـى مهرى و بى اعتنايى به او، او را با خود نبرده

است ، اينگونه به آن حضرت تهمت زدند، همانند تهمت قريش به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و

سـلّم ) بـه امـورى مانند: مجنون ، ساحر، شاعر و كاهن ، با اينكه خلاف اين تهمتها را در مـورد

رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى دانستند، چنانكه منافقين خلاف آنچه را شـايـع

مـى كـردند، در مورد اميرمؤ منان على (عليه السلام ) مى دانستند و دريافته بودند كـه عـلى

(عـليـه السـلام ) خـصـوصـى تـريـن افـراد در پـيـشـگـاه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و

سـلّم ) اسـت . و مـحـبـوبـتـريـن و سعادتمندترين و برترين انسانها در محضر پيامبر (صلّى اللّه عليه

و آله و سلّم ) است .

وقـتـى كـه امـيـرمؤ منان على (عليه السلام ) از شايعه سازى منافقين با خبر شد، تصميم گرفت

آنان را تكذيب و رسوا كند و دروغشان را فاش  سازد، از مدينه خارج شد و خود را بـه پـيـامبر

(صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رساند و به آن حضرت عرض كرد:((منافقين مى پندارند كه تو از

روى بى مهرى و خشمى كه بر من داشته اى ، مرا با خود نبرده اى و مرا جانشين خود در مدينه

ساخته اى )).

پـيـامـبـر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او فرمود:((برادرم ! به جاى خود به مدينه باز گرد؛ چرا

كه امور مدينه سامان نيابد جز به وسيله من يا به وسيله تو و تو خليفه و جانشين من در ميان

خاندانم و هجرتگاهم و دودمانم هستى )).

((اَما تَرْضى اَنْ تَكُونَ مِنِّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى اِلاّ اَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدِى )).

((آيـا خـشـنـود نـيـسـتـى كـه مـقـام تو نسبت به من همچون مقام هارون نسبت به موسى (

عليه السلام ) باشد جز اينكه بعد از من پيامبرى نخواهد بود)).

و اين سخن رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بيانگر چند مطلب است :

1 ـ تصريح پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به امامت على (عليه السلام ) .

2 ـ انتخاب شخص خاصّ على (عليه السلام ) براى جانشينى ، در ميان همه مردم .

3 ـ تـبـيـين فضيلتى ويژه براى على (عليه السلام ) كه هيچ كس داراى آن نيست و تنها او صاحب

اين افتخار است .

4 ـ پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـا ايـن سـخن ، تمام آنچه را كه هارون در پيشگاه

حضرت موسى ( عليه السلام ) داشت براى على (عليه السلام ) ثابت كرد، جز در آنچه را كه عرف

مردم مى دانند مانند برادرى (تنى و پدر و مادرى ) هارون با موسى و جز آنـچـه را كـه شـخص

پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) استثنا كرد كه ((مقام نبوّت )) باشد.

و ايـن امـور، حـاكى از امتيازات خاصّ على (عليه السلام ) در ميان مسلمين است كه هيچ كس

در اين امتيازات ، همتاى او و يا همسان و نزديك به او نيست

چهره درخشان اميرالمومنين على (ع ) در فتح مكّه

سپس (در سال هشتم هجرت ) فتح مكّه پيش آمد همان رويدادى كه اسلام را استوار نمود و بر

اثـر آن اساس دين پابرجا گرديد و خداوند بزرگ در اين مورد بر پيامبرش منّت نهاد و قـبـل از آن ،

خـداونـد مـژده و وعـده فـتـح مـكـّه (و آثـار درخـشـان آن ) را داده بـود آنـجـا كـه فـرمـود:((اِذا جـاءَ

نَصْرُاللّهِ وَالْفَتْحُ # وَرَاءَيْتَ النّاسَ يَدْخُلُونَ فِى دِينِ اللّهِ اَفْواجاً)).

((چون يارى خدا فرا رسد و پيروزى رو كند و مردم را ببينى كه گروه گروه به دين خدا درآيـنـد)) و

سـخـن ديـگـر خـداونـد كـه مـدّتـهـا قبل از اين نازل شده بود كه :

((... لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ اِنْ شاءَاللّهُ آمِنينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ ... )).

((قـطـعـا هـمـه شما به خواست خدا وارد مسجدالحرام مى شويد در نهايت امنيت و در حالى كه

سرهاى خود را تراشيده يا ناخنهاى خود را كوتاه كرده ايد و از هيچ كس ترسى نداريد)).

پس از نزول اين آيات ، چشمها در انتظار اين فتح بود و گردنها به سوى آن كشيده شده بود.

رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) (طـبـق اصول رازدارى در ارتش ) حركت به سوى

مكّه و انديشه تصميم بر فتح آن را از مردم مكّه پـنـهـان داشـت و از خـداونـد خـواسـت كـه ايـن

تـصـمـيـم را از مردم مكّه مكتوم كند تا (آنان را غـافـلگـيـر كرده و) به طور ناگهانى ، بر آنان وارد

شود و در ميان همه مردم از مسلمين و مـشركين ، تنها كسى كه از اين تصميم آگاه بود و پيامبر(

صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بـه او ايـن راز را گـفت و او را ((رازدار مخصوص و مورد اطمينان ))

دانست ، اميرمؤ منان على (عـليـه السـلام ) بـود و در ايـن تـصـمـيم ، با رسول خدا (صلّى اللّه

عليه و آله و سلّم ) اتـفاق راءى داشت و پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با او مشورت مى

كرد و بعد از او پـيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) گروهى ديگر را از جريان آگاه ساخت و پايان

يافتن جريان فتح ، به حالتها و ويژگيهايى بستگى داشت كه على (عليه السلام ) در هـمـه آن

حـالتـهـا و ويـژگـيـهـا نـقـش خاصّى داشت كه هيچ كس را در اين خصايص ، ياراى برابرى با على

(عليه السلام ) نبود.

فرمان عمومى عفو و ويژگى على (ع )ازمحضررسول خدا(ص )

پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با مسلمانان پيمان بست كه هنگام ورود به مكّه ، هيچ كس

را نكشند، مگر آنان كه با سپاه اسلام مى جنگند و نيز پيمان بست كه هركس از مشركان خـود را

بـه پـرده كـعـبـه درآويـخـت در امـان بـاشـد (و مشمول عفو عمومى گردد) جز چند نفر كه آن حضرت

را آزار (مخصوص ) نموده بودند مانند: مـقـيس بن صبابه ، ابن خطل ، ابن ابى سرح و دو كنيزك

آوازه خوان كه با بدگويى به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) خوانندگى مى كردند و در سوگ

مشركين كشته شده در جنگ بدر، نوحه سرايى مى نمودند.

امـيـرمـؤ مـنـان على (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) (پس از فتح مكّه ) يكى از آن دو خواننده (بـد

زبـان ) را كـشـت و ديـگـرى فـرار كـرد و نـاپديد شد تا وقتى كه براى آن كنيزك فـرارى امـان

گـرفـتـه شـد، بازگشت و آزاد بود تا اينكه در زمان خلافت عمر بن خطاب اسبى به او لگد زد و او را

كشت .

يـكـى از كـسـانـى كـه عـلى (عـليـه السـلام ) او را كـشـت ((حـويـرث بـن نـفـيـل بـن كـعـب ))

بـود، او از كـسـانـى بـود كـه در مـكـّه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله و سلّم ) را آزار مى داد و

به على (عليه السلام ) خبر رسـيـد كـه خـواهـرش ((اُمّ هـانى )) به جمعى از قبيله بنى مخزوم

پناه داده كه يكى از آنان ((حارث بن هشام )) و ((قيس بن سائب )) است .

عـلى (عـليـه السلام ) در حالى كه سر و صورتش را با كلاهخود پوشيده بود و شناخته نـمـى

شـد، بـه در خـانـه ((اُمّ هانى )) رفت و فرياد زد:((آنان را كه پناه داده ايد از خانه بيرون كنيد)).

روايـت كـنـنـده گـويد:((سوگند به خدا! پناهندگان وقتى اين صدا را شنيدند، از خوف و وحشت

مانند پرنده حبارى فضله انداختند)).

اُمّ هانى از خانه بيرون آمد، ولى على (عليه السلام ) را كه سرو صورتش پوشيده بود، نـشـنـاخـت

و گـفـت :((اى بـنـده خـدا! مـن اُمّ هـانـى دخـتـر عـمـوى رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و

سلّم ) و خواهر على بن ابى طالب (عليه السلام ) هستم ، از خانه من دور شو)).

امـيـرمـؤ مـنـان عـلى (عليه السلام ) در پاسخ او فرمود:((آن پناهندگان را از خانه بيرون كنيد))

اُمّ هـانـى گـفـت :((سـوگـنـد بـه خدا درباره تو از پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) شكايت مى

كنم )).

عـلى (عـليـه السـلام ) كلاهخود را از سر برداشت ، اُمّ هانى على (عليه السلام ) را شناخت

جـلو آمد و على (عليه السلام ) را با شور و شوق در آغوش گرفت و گفت :((فدايت گردم !

سـوگـنـد يـاد كـرده ام كـه شـكـايـت از تـو را نـزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ببرم

(چه كنم ؟))).

عـلى (عـليـه السلام ) به او فرمود:((رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اكنون در بـالاى

ايـن درّه اسـت ، نـزد او بـرو و شكايت از مرا به او بگو تا مطابق سوگند، رفتار كرده باشى .))

ام هـانـى مـى گـويـد:((بـه حـضـور رسـول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رفتم ، آن حـضـرت

در خـيـمـه اى بـه شـسـتـشـوى بـدنـش اشتغال داشت و فاطمه ـ سَلامُ اللّه عَلَيْها ـ پـوشـشـى

فراهم كرده بود و مراقبت مى كرد كه كسى بدن آن حضرت را نبيند، وقتى كه رسول خدا (صلّى

اللّه عليه و آله و سلّم ) سخن مرا شنيد فرمود:

((مَرْحَباً بِاُمِّ هانِى وَاَهْلاً؛ اى اُمّ هانى ! خوش آمدى !)).

عـرض كـردم :((پـدر و مـادرم بـه فـدايـت ! امـروز شـكـايت چگونگى برخورد على ( عليه السلام ) را

به حضور شما آورده ام )).

پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:((قَدْ آجَرْتُ مَنْ آجَرْتَ؛ هركه را تو پناه دادى من هم

پناه دادم )).

فـاطـمـه ـ سـلام اللّه عـَلَيـْها ـ به من فرمود:((اى اُمّ هانى ! آمده اى از على (عليه السلام )

شـكـايـت كـنـى كـه دشـمـنـان خـدا و دشـمـنان رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را

ترسانده است ؟!)).

رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:

((قَدْ شَكَّرَ اللّهُ لِعَلِي سَعْيَهُ وَآجَرْتُ مَنْ اَجارَتْ اُمُ هانِى لِمَكانِها مِنْ عَلىِّ ابْنِ اَبِيطالِبٍ)).

((خداوند رفتار على (عليه السلام ) را به خوبى پذيرفت و من پناه دادم كسانى را كه اُمّ هانى به

آنان پناه داده است به خاطر خويشاوندى او با على (عليه السلام ))).

پاكسازى حرم از بت

وقـتـى كـه رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) وارد مسجدالحرام (كنار كعبه ) شد، ديد

360 بت در آنجا نهاده شده كه بعضى از آنها را با بعضى ديگر به وسيله سرب ، بـه هم چسبانده

اند، به اميرمؤ منان على (عليه السلام ) فرمود:((مشتى از ريگ زمين را به مـن بـده ))، عـلى

(عـليـه السـلام ) مشتى از خاك و ريگ از زمين برداشت و به پيامبر (صلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم

) داد، رسـول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آن ريگها را به روى بتها مى پاشيد و مى فرمود:

((وَقُلْ جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً )).

((و بـگـو حـق فـرا رسـيـد و بـاطـل نـابـود شـد، و قـطـعـا باطل نابود شدنى است ))

هـمـان دم همه آن بتها سرنگون شدند، سپس پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد

آنها را از مسجد بيرون بردند و شكستند و به دور ريختند.

* * *

آنـچـه از رفـتـار عـلى (عـليـه السـلام ) در جـريـان فتح مكّه ذكر شد مانند كشتن چند تن از

دشـمـنـان خـدا در مـكـّه و تـرسـانـدن عـدّه اى ديـگـر و كـمـك آن حـضـرت از رسـول خـدا (صـلّى

اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در پـاكسازى مسجدالحرام از هرگونه بت و خشونت شديد او در راه خدا

و ناديده گرفتن خويشان به خاطر اطاعت فرمان خدا، همه و همه دليـل خـصـوصـيـّت حـضـرت

عـلى (عـليـه السـلام ) در امـتـيـازات و فـضـايـل اسـت كـه هـيـچ كـس د رايـن جـهـات ، بـا او

سـهـيـم نـبـود و او در ايـن فضايل يكتا و بى نظير بود، چنانكه قبلاً نيز به ذكر خصايص ديگر او

پرداختيم

اعلمیت امیرالمومنین على(ع)

اعلمیت امیرالمومنین على(ع)
آیا جایى براى تردید در اعلمیّت امیرالمومنین على(علیه السلام) وجود دارد؟
دانش علی(ع) و فزونی آن از علم تمامی اصحاب، از جمله مسائل قطعی است که پیامبر(ص) در هنگام ازدواج آن حضرت با دخترشان فاطمه زهرا(س) و بسیاری مواضع دیگر، به آن شهادت داده است و امام حسن(ع) دانش ایشان را در میان گذشتگان و آیندگان بی نظیر توصیف می کند. همچنین عایشه، عمر، معاویه و دیگران به اعلمیت حضرت اعتراف کرده اند. امت اسلامی نیز بر اعلمیت علی و به ارث برده شدن دانش حضرت رسول توسط وی اتفاق نظر دارند.
مسأله اى که هرگز شکّى درباره آن در قلبى خطور نکرده و نمى کند فزونى دانش على نسبت به همه اصحاب است به گونه اى که همه آنها در مشکلات و براى داورى در مسائل قضایى به او مراجعه مى کردند در حالى که على(علیه السلام) هرگز در این امور به آنها مراجعه ننمود.
نخستین اقرار کننده به اعلمیّت على(علیه السلام) خود پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) بود، آنجا که به فاطمه(علیها السلام) فرمود:
«اما ترضینّ انّی زوّجتکِ أوّل المسلمین إسلاماً وأعلمهم علماً»(1)؛ (آیا از اینکه تو را به ازدواج نخستین مسلمان و دانشمندترین آنان در آورم خشنود نیستى؟!).
و فرمود: «زوّجتک خیر اُمّتی أعلمهم علماً وأفضلهم حلماً وأوّلهم سِلْماً»(2)؛ ((اى فاطمه) تو را به همسرى مردى در آورده ام که بهترینِ اُمّتم مى باشد؛ زیرا در دانش از همه بالاتر، و در حلم و بردبارى از همه برتر، و در اسلام بر همه مقدّم است).
و فرمود: «أعلم اُمّتی من بعدی علیّ بن أبی طالب»(3)؛ (دانشمندترین فرد اُمّتم پس از من على بن ابى طالب است).
و فرمود: «علیّ خازن علمی»(4)؛ (على گنجینه علم من است).
و فرمود: «علیّ عیبة علمی»(5)؛ (على خزینه علم من است).
و فرمود: «أقضى اُمّتی علیّ»(6)؛ (على در قضاوت و داورى از همه مردم برتر است).
و فرمود: «قُسّمتِ الحکمةُ عشرة أجزاء فاُعطى علیٌّ تسعة أجزاء والناس جزءاً واحداً»(7)؛ (حکمت را ده قسمت کرده اند که نُه جزء آن را به على(علیه السلام) و یک جزء آن را به دیگران داده اند).
و هنگامى که على(علیه السلام) در حیات پیامبر قضاوت مى کرد، حضرت مى فرمود: «الحمد لله الّذی جعل الحکمة فینا أهل البیت»(8)؛ (سپاس خدا را که حکمت را در وجود ما اهل بیت قرار داد).
و پس از پیامبر، عایشه دومین نفر است که به اعلمیّت على اعتراف کرده و گفته است: «علیّ أعلم الناس بالسنّة»(9)؛ (على آگاهترین مردم به سنّت پیامبر است).
و عمر نیز گفته است: «علیٌّ أقضانا»(10)؛ (على در قضاوت برتر از همه ماست).
و عمر سخنان معروفى دارد که نشان مى دهند او نهایتِ نیاز را به دانش امیر مؤمنان(علیه السلام) داشته است؛ مانند: «لولا علیّ لهلک عمر»(11)؛ (اگر على نبود هر آینه عمر نابود مى شد).
و «أللّهمّ لاتبقنی لمعضلة لیس لها ابن أبی طالب»(12)؛ (خدایا در جایى که فرزند ابو طالب نیست مرا گرفتار مشکلى نگردان).
و «لا أبقانی الله بارض لستَ فیها أبا الحسن»(13)؛ (اى ابا الحسن! در جایى که تو نیستى، خداوند مرا در آنجا گرفتار نگرداند).
و «لا أبقانی الله بعدک یا علیّ»(14)؛ (اى على! خداوند مرا پس از تو زنده مگذارد).
و «أعوذ بالله من معضلة و لا أبوحسن لها»(15)؛ (از مشکلى که ابوالحسن در کنار آن نباشد به خدا پناه مى برم).
و «أللّهمّ لاتنزل بی شدیدة إلاّ و أبوالحسن إلى جنبی»(16)؛ (خدایا آنگاه که ابوالحسن در کنار من نیست گرفتارى و مشکلى بر من نازل نفرما).
و معاویه مى گوید:«کان عمر إذا أشکل علیه شیءٌ أخذه منه»(17)؛ (هرگاه براى عمر مشکلى پیش مى آمد، راه حلّ آن را از على مى پرسید).
و آنگاه که خبر کشته شدن امام(علیه السلام) به معاویه رسید، وى گفت: «لقد ذهب الفقه و العلم بموت ابن أبی طالب»؛ (همانا با مرگ فرزند ابو طالب فقه و دانش رخت بر بست و رفت).
این سخن را ابوحجّاج بلوى در کتاب «الف باء»(18) نقل کرده است.
و امام حسن(علیه السلام) درباره اعلمیّت حضرت در خطبه اى مى فرماید: «و لقد فارقکم رجلٌ بالأمس لم یسبقه الأوّلون و لایدرکه الآخرون بعلم»(19)؛ (دیروز مردى از میان شما رفت که در دانش، گذشتگان بر او پیشى نگرفته و آیندگان نیز به او نخواهند رسید).
و حِبْر (دانشمند) امّت ابن عبّاس مى گوید: «ما علمی و علم أصحاب محمّد(صلى الله علیه وآله) فی علم علیّ(علیه السلام) إلاّ کقطرة فی سبعة أبحر»(20)؛ (دانش من و اصحاب پیامبر در برابر دانش على(علیه السلام) ، مانند قطره اى در برابر اقیانوس هاست).
و علاوه بر اینها گروهى از اصحاب نیز در شعر خود امیر مؤمنان را به اعلمیّت ستوده اند؛ مانند: حسان بن ثابت و فضل بن عبّاس و... و به پیروى آنها، بخش عظیمى از شعراى قرن هاى نخست، اعلمیّت حضرت را در شعر خود بیان کرده اند.
گذشته از آنها همه امّت بر برترى امیر مؤمنان(علیه السلام) نسبت به دیگران در علم و دانش، اتّفاق نظر دارند؛ زیرا او تنها وارث علم پیامبر است و در روایتى که به طرق فراوانى اثبات شده، آمده که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرموده است: على(علیه السلام) وصىّ و وارثش مى باشد؛ در آن روایت(21) آمده است: على پرسید: «و ما أرث منک یا نبىّ الله»؛ (اى پیامبر خدا، من از شما چه چیزى را به ارث مى برم؟). فرمود: «ما ورّث الأنبیاء من قبلی»؛ (آنچه را که پیامبران پیشین به ارث گذاشتند). على(علیه السلام) گفت: «و ما ورّث الأنبیاء من قبلک»؛ (انبیاى پیش از شما چه چیزى را به ارث گذاشتند؟). پیامبر(صلى الله علیه وآله) پاسخ داد: «کتاب الله و سنّة نبیّهم»؛ (کتاب خدا و سنّت خودشان).(22)
       
پی نوشت:
       
(1). مستدرک حاکم، ج 3، ص 140، ح 4645؛ کنز العمّال، ج 6، ص 13 (ج 11، ص 605، ح 32925).
(2). این حدیث را خطیب در کتاب المتّفق، و سیوطى در جمع الجوامع، چنانکه در ترتیب آن آمده: ج 6، ص 398 (کنز العمّال، ج11، ص 605، ح 32926) نقل کرده اند.
(3). دیلمى این حدیث را از سلمان نقل کرده، و نیز خوارزمى در مناقب، ص 49 (ص 82، ح 67؛ و مقتل الحسین، ج 1، ص 43؛ و متّقى در کتاب کنز العمّال، ج 6، ص 153 (ج 11، ص 614، ح 32977).
(4). شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید، ج 2، ص 488 (ج 9، ص 165، خطبه 154).
(5). شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید، ج 2، ص 488؛ الجامع الصغیر، سیوطى، ج 2، ص 177، ح 5593)؛ و جمع الجوامع او چنانکه در ترتیب آن آمده: ج 6، ص 153 (کنز العمّال، ج 11، ص603، ح 32911 و در آن به جاى «عیبة» واژه «عتبة» آمده است).
(6). مصابیح بغوى، ج 2، ص 277 (ج 4، ص 180، ح 4787)؛ الریاض النضرة، ج 2، ص 198 (ج 3، ص 147)؛ مناقب خوارزمى، ص 50 (ص 81 ، ح 66)؛ فتح الباری، ج 8، ص 136 (ج 8، ص167)؛ بغیة الوعاة، ص 447 (ج 2، ص 406، شماره 21).
(7). حلیة الأولیاء، ج 1، ص 65 (شماره 4)؛ أسنى المطالب، حافظ جزرى، ص 14 (ص 71).
(8). احمد در مناقب، ص 168، ح 235؛ و محبّ الدین طبرى در ریاض، ج 2، ص 194 (ج 3، ص 149) این حدیث را نقل کرده اند.
(9). الریاض النضرة، ج 2، ص 193 (ج 3، ص 141)؛ مناقب خوارزمى، ص 54 (ص 91، ح 84)؛ الصواعق، ص 76 (ص 127)؛ تاریخ الخلفاء، ص 115 (ص 160).
(10). حلیة الأولیاء، ج 1، ص 65 (شماره 4)؛ تاریخ ابن کثیر، ج 7، ص 359 (ج 7، ص 397، حوادث سال 40 هـ) و مى گوید: «از عمر چنین رسیده است»؛ و تاریخ الخلفاء سیوطى، ص 115 (ص 160).
(11). این روایت را احمد و عقیلى و سمّان نقل کرده اند، و در الاستیعاب، ج 3، ص 39 (القسم الثالث/1103، شماره 1855)؛ و الریاض، ج 2، ص 194 (ج 3، ص 142) موجود است.
(12). تذکرة السبط، ص 87 (ص 148)؛ مناقب خوارزمى، ص 58 (ص 97 ، ح 98)؛ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 45.
(13). إرشاد الساری، ج 3، ص 195 (ج 4، ص 136).
(14). الریاض النضرة، ج 2، ص 197 (ج 4، ص146)؛ مناقب خوارزمى، ص 60 (ص 101، ح 104).
(15). تاریخ ابن کثیر، ج 7، ص 359 (ج 7، ص 397، در حوادث سال 40 هـ)؛ الفتوحات الاسلامیّة، ج 2، ص 306.
(16). ابن بخترى آن را نقل کرده است، بنابر آنچه که در الریاض، ج 2، ص 194 (ج 3، ص142) آمده است.
(17). مناقب احمد، ص 155، ح 222؛ الریاض النضرة، ج 2، ص 195 (ج 3، ص 143).
(18). الف باء، ج 1، ص 222.
(19). احمد این حدیث را در مسند، ج 1، ص 328، ح 1721؛ و ابن کثیر در تاریخ، ج 7، ص 332 (ج 7، ص 368، در حوادث سال 40 هـ)؛ و ترتیب جمع الجوامع، ج6، ص 412 (کنز العمّال، ج 13، ص 192، ح 36574) نقل کرده اند.
(20). ر.ک: ص 152 همین کتاب.
(21). یعنى در حدیث وراثت على(علیه السلام) از پیامبر(صلى الله علیه وآله).
(22). گردآوری از کتاب: گزیده ای جامع از الغدیر، علامه شیخ عبدالحسین امینی، ترجمه محمد حسین شفیعی شاهرودی، موسسه میراث نبوت، چاپ سوم، ص28

 

ویژگیهای امام علی ((يحيى بن عفيف )) از اُميّه نقل مى كند كه گفت : در مكّه با عباس  (عموى پيامبر( صلّى اللّه

 

عليه و آله و سلّم ) ) نشسته بودم قبل از آنكه نبوّت پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم ) آشـكار

 

شود، جوانى آمد و به آسمان نگاه كرد، آن هنگام كه خورشيد حلقه زده بود (و وقـت ظـهر را نشان

 

مى داد) به جانب كعبه ايستاد و نماز خواند. سپس پسرى آمد در طرف راسـت او ايـسـتـاد و پـس

 

از آن زنـى آمـد و پـشـت سـر آنـان ايـسـتـاد و مـشـغـول نـمـاز شدند، جوان به ركوع رفت آنان نيز به

 

ركوع رفتند، جوان سر از ركوع بـرداشـت ، آنـان نـيـز سر از ركوع برداشتند، جوان به سجده رفت و

 

آنان نيز به سجده رفتند، به عبّاس گفتم :((كار بزرگى (و عجيبى ) مى نگرم )).

 

گـفـت : آرى كـار بـزرگـى اسـت ، آيـا مـى دانـى ايـن جـوان كـيست ؟ او محمّد بن عبداللّه بن

 

عـبـدالمـطـلّب ، بـرادرزاده ام مى باشد و اين پسر، على بن ابيطالب برادرزاده ديگرم مى بـاشـد، آيـا

 

مـى دانى اين زن كيست ؟ اين زن خديجه ، دختر خُوَيْلِد است و اين پسر برادرم (مـحـمـد( صـلّى

 

اللّه عليه و آله و سلّم )) مى گويد:((پروردگار زمين و آسمانها او را به ايـن ديـن كـه بـه آن مـعتقد

 

است فرمان داده ))، سوگند به خدا! در سراسر زمين غير از اين سه نفر، كسى پيرو اين دين نمى

 

باشد.

 

ب :((انس بن مالك )) مى گويد: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:

 

((صَلَّتِ الْمَلائِكَةُ عَلَىَّ وَعَلى عَلِي سَبْعَ سِنينٍ وَذلِكَ اِنَّهُ لَمْ يَرْفَعْ اِلَى السَّماءِ شَهادَةُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ

 

اللّهُ وَاَنَّ مُحَمَّداً رَسُولِ اللّهِ اِلاّ مِنّى وَمِنْ عَلِي )).

 

((هـفـت سـال ، فـرشـتـگان بر من و على (عليه السلام ) درود فرستادند چرا كه در اين هفت

 

سـال بـه آسـمـان بـالا نـرفـت گـواهـى بـه يـكـتـايـى خـدا و رسـالت مـحـمـّد رسول خدا (صلّى اللّه

 

عليه و آله و سلّم ) مگر از من و از على (عليه السلام ) )).

 

ج :((مـعـاذه عَدويّه )) مى گويد: از على (عليه السلام ) در بصره بالاى منبر شنيدم كه مى فرمود:

 

((مـنـم صـديـق اكـبـر (تـصـديـق كـنـنـده و راسـتـگـوى بـزرگ ) كـه قبل از ابوبكر ايمان آوردم و قبول

 

اسلام كردم )).

 

د:((ابوبجيله )) مى گويد: من و عمّار، براى انجام حجّ به مكّه رهسپار شديم ، در مسير خود نزد

 

ابوذر غفارى رفتيم و سه روز نزد او بوديم همينكه خواستيم از ابوذر جدا شويم به او گفتيم :((مردم

 

را دستخوش  اختلاف و سرگردانى مى نگريم ، نظر شما چيست ؟)).

 

گـفـت : بـه كـتـاب خدا و علىّ بن ابيطالب (عليه السلام ) بپيوند، گواهى مى دهم كه از رسول

 

خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدم كه فرمود:

 

((عَلىُّ اَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِى وَاَوَّلُ مَنْ يُصافِحُنِى يَوْمَ الْقِيامَةِ وَهُوَ الصِّدّيِقِ الاَْكْبَر وَالْفاروُقُ بَيْنَ الْحَقِّ

 

وَالْباطِلِ وَاَنَّهُ يَعْسُوبُ الْمُؤْمِنينَ، وَالْمالُ يَعْسُوبُ الظَّلَمَةِ)).

 

((على (عليه السلام ) نخستين فردى است كه به من ايمان آورد و نخستين فردى خواهد بود كـه

 

در روز قـيـامـت بـا مـن دسـت مـى دهـد و اوسـت صـدّيـق اكـبـر و جـداكـنـنـده بـيـن حـقّ و باطل و

 

اوست پناه و اميرمؤ منان ، چنانكه مال و ثروت ، پناه ستمگران است )).

 

شـيـخ مفيد (ره ) مى گويد:((روايات در اين باره بسيار است و گواه بر (صدق ) آنها نيز مى باشد)).

 

2 ـ تقدّم على (ع ) در علم و آگاهى

 

الف :((ابن عبّاس )) مى گويد: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:

 

((على بن ابيطالب اَعْلَمُ اُمَّتِى وَاَقْضاهُمْ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنْ بَعْدِى )).

 

((عـلى (عـليـه السـلام ) در عـلم از هـمـه افـراد امـّت مـن آگـاهـتـر است و در قضاوت درباره

 

موضوعاتى كه بعد از من مورد اختلاف مى شود بهتر از همه ، قضاوت مى كند)).

 

ب :((اَصـْبغ بن نُباته )) مى گويد: هنگامى كه مردم با على (عليه السلام ) به عنوان خليفه رسول

 

خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بيعت كردند ، آن حضرت ، عمامه (يادگار) رسول خدا را به سر

 

بسته بود و لباس (يادگار) او را بر تن نموده بـود. در مـسـجـد از مـنـبـر بالا رفت و (ايستاده ) پس از

 

حمد و ثنا، مردم را موعظه و نصيحت كـرد، سـپـس  نـشـسـت و انـگـشتان دو دست خود را داخل

 

هم گذارد و به زير ناف نهاد، آنگاه فرمود: اى مردم !

 

((سَلُونِى قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونِى فَاِنَّ عِنْدِى عِلْمُ الاَْوَّلِينَ وَالاَّْخَرِينَ ...)).

 

((از مـن بـپـرسـيـد قـبـل از آنـكـه مـرا نيابيد (و از ميان شما بروم ) چرا كه علم پيشينيان و آيندگان

 

، نزد من است )).

 

بـدانـيـد سـوگند به خدا! اگر بستر خلافت برايم گسترده شود (و بر آن بنشينم ) با پـيـروان تـورات ،

 

طـبـق تـورات و بـا پـيـروان انـجـيـل ، طـبـق انـجـيـل و بـا پـيـروان زبـور، طـبق زبور، و با پيروان قرآن

 

طبق قرآن ، حكم مى كنم به گـونـه اى كـه (اگـر) هـريـك از ايـن كتابها، به سخن درآيد بگويد:

 

((پروردگارا! على (عليه السلام ) مطابق قضاوت تو، قضاوت كرد))، سوگند به خدا! من به قرآن و

 

معانى بـلنـد پـايـه آن از هـمه آگاهتر هستم و اگر يك آيه از قرآن نبود ، قطعا شما را به آنچه تا روز

 

قيامت ، پديد مى آيد، آگاه مى كردم )).

 

سـپـس بـار ديـگـر فـرمـود:((سـَلُونـِى قـَبـْلَ اَنْ تـَفـْقـِدُونـِى ...؛ قـبـل از آنـكـه مـرا نـيـابـيـد، از مـن

 

بـپـرسـيـد، سـوگـنـد بـه خـداونـدى كـه دانـه را (در دل خـاك ) شـكـافـت و انـسـان را آفـريـد، اگـر از

 

هـر آيـه قـرآن از مـن سـؤ ال كـنـيـد بـه شـمـا خـواهـم گـفـت كـه آن آيـه ، چـه وقـت نـازل شـده ؟

 

و در مـورد چـه كسى نازل شده ؟ و از ناسخ و منسوخ ، محكم و متشابه ، عامّ و خـاصّ و مـحـل

 

نـزول آن (از مـكـّه يـا مـديـنـه ) شما را آگاه مى سازم ، سوگند به خدا! هيچ گـروهى ، اكنون تا روز

 

قيامت ، نيست مگر آنكه من رهبر و جلودار و دعوت كننده آن گروه را مـى شـنـاسـم و مـى دانـم

 

كـه كـدام در مـسير گمراهى گام برمى دارد و كدام در خط رشد و سعادت )).

 

و امثال اينگونه روايات بسيار است كه براى رعايت اختصار، به همين مقدار (دو روايت فوق ) قناعت

 

شد.

 

3 ـ گفتار پيامبر به فاطمه در شاءن على (ع )

 

(هشت ويژگى )

 

((ابـى هـارون )) مـى گـويـد: نزد ابوسعيد خدرى (يكى از اصحاب بزرگ پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله

 

و سلّم )) رفتم و به او گفتم :((آيا در جنگ بدر بودى ؟)) گفت : آرى .

 

گفتم آياشنيده اى كه رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )سخنى به فاطمه ـ سَلامُاللّهِعَلَيْهاـ

 

فرموده باشد؟

 

ابـوسـعـيـد گـفـت : آرى ، در يكى از روزها فاطمه ـ سلام اللّه عليها ـ گريان به حضور پـيـامـبـر

 

(صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) آمـد و عـرض كـرد:((اى رسـول خـدا! زنـان قـريـش در مـورد فقر و

 

تهيدستى على (عليه السلام ) مرا سرزنش مى كنند.))

 

پـيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به فاطمه ـ سلام اللّه عليها ـ فرمود:((آيا خشنود نـيـسـتـى

 

كـه تـو را هـمـسـر كـسـى گـردانـيـدم كـه مـقـدّمـتـريـن هـمـه در قـبـول اسـلام اسـت و عـلم و

 

آگـاهـى او از هـمـه بـيـشـتـر مـى بـاشـد، خـداونـد بـه اهـل زمين توجّه مخصوصى كرد، در ميان

 

آنها پدرت را برگزيد و او را پيامبر كرد. و بار ديگر توجّه نمود، در ميان آنها شوهر تو را برگزيد و او را

 

((وصىّ)) قرار داد و به من وحـى كـرد تـا تـو را بـه هـمـسرى او درآورم . اى فاطمه ! آيا ندانسته اى

 

كه خداوند به خاطر تجليل از مقام تو، تو را همسر شخصى قرار داد كه او بردبارترين و آگاهترين و

 

پيشقدمترين شخص به قبول اسلام است .

 

فاطمه ـ سلام اللّه عليها ـ خندان و شادمان شد. سپس پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به

 

فاطمه ـ سلام اللّه عليها ـ فرمود:

 

((عـلى (عـليـه السلام ) داراى هشت ويژگى است كه احدى از گذشتگان و آيندگان ، از اين

 

ويژگيها را ندارد:

 

1 ـ او برادر من در دنيا و آخرت است و هيچ كس داراى اين مقام نيست .

 

2 ـ تو اى فاطمه ! سرور بانوان بهشت ، همسر او هستى .

 

3 ـ و دو سبط رحمت ، دو سبط من ، پسران او هستند.

 

4 ـ بـرادر عـلى (عـليـه السـلام ) (يـعـنـى جـعـفـر طـَيـّار) بـه دو بال آرايش شده و در بهشت همراه

 

فرشتگان به پرواز درآيد و هرجا كه بخواهد پرواز مى كند.

 

5 ـ علم گذشتگان و آيندگان ، نزد اوست .

 

6 ـ او نخستين فردى است كه به من ايمان آورد.

 

7 ـ او آخرين فردى است كه با من هنگام مرگ ، ديدار نمايد.

 

8 ـ او وصىّ من و وارث همه اوصيا است .

 

4 ـ معيار شناخت مؤ من از منافق

 

در روايـات آمـده دوسـتـى با على (عليه السلام ) نشانه ايمان است و دشمنى با او نشانه نفاق

 

مى باشد، به عنوان نمونه ، زيد بن حبيش  مى گويد اميرمؤ منان على (عليه السلام ) را بـر مـنـبـر

 

ديـدم ، شـنـيـدم مـى فـرمـود:((سـوگـنـد بـه خـداونـدى كـه دانـه را در دل خاك شكافت و انسان را

 

آفريد، اين عهدى است كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با من داشت ، به من فرمود:

 

((اِنَّهُ لا يـُحـِبُّكَ اِلاّ مـُؤْمـِنٌ وَلا يـَبْغُضُكَ اِلاّ مُنافِقٌ؛ قطعا تو را جز مؤ من دوست نمى دارد و تو را جز

 

منافق دشمن نمى دارد)).

 

5 ـ رستگارى شيعيان

 

روايـاتـى نـقل شده است كه تنها شيعيان على (عليه السلام ) رستگارند از جمله جابر بن يـزيـد

 

جـُعـفـى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) نـقـل مـى كـند كه گفت :((از اُمّ سَلَمه همسر رسـول

 

خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در شـاءن عـلى (عـليـه السـلام ) سـؤ ال كردم ، گفت از

 

رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدم كه فرمود:

 

((اِنَّ عـَلِّياً وَشِيعَتَهُ هُمُ الْفائزُونَ؛ قطعا على (عليه السلام ) و شيعيانش  همان رستگاران

 

هستند)).

 

6 ـ معيار شناخت پاكزاد و زشت زاد

 

رواياتى نقل شده حاكى از اينكه ولايت و دوستى على (عليه السلام ) نشانه پاكزادى ، و دشمنى

 

با او نشانه ناپاكزادى است ، از جمله :

 

1 ـ ((جـابـر بـن عـبـداللّه انـصـارى )) مـى گـويـد: از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )

 

شنيدم به على (عليه السلام ) فرمود:((آيا تو را شادمان نكنم ؟ آيا تو را عطا ندهم ؟ آيا به تو مژده

 

ندهم ؟))

 

عرض كرد:((آرى اى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به من مژده بده )).

 

فـرمـود:((من و تو از يك سرشت آفريده شده ايم ، مقدارى از آن سرشت ، زياد آمد، خداوند،

 

شـيـعـيان ما را از آن آفريد، وقتى كه روز قيامت شود، مردم را به نام مادرانشان بخوانند، جز

 

شيعيان ما كه آنان را به نام پدرانشان بخوانند و اين به خاطر پاكزادى آنان است )).

 

2 ـ ((ابن عباس )) مى گويد: رسول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) فـرمود:((هنگامى كه

 

قيامت برپا شود، مردم به نام مـادرانـشان خوانده شوند، جز شيعيان ما كه به نام پدرانشان خوانده

 

مى شوند. و اين به خاطر پاكزادى آنان است ))

 

3 ـ ((عـبـداللّه بـن جـِبـِلّه )) مـى گـويد: از جابر بن عبداللّه انصارى شنيدم مى گفت : ما گـروه

 

انـصـار روزى در مـحـضـر رسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اجتماع كرده بوديم ، به ما رو

 

كرد و فرمود:

 

((يـا مـَعـْشـَرَ الاَْنْصارِ بوروا اَوْلادَكُمْ بِحُبِّ عَلِىّ بْنِ اَبِيطالِبٍ، فَمَنْ اَحَبَّهُ فَاعْلَمُوا اَنَّهُ لَرُشْدَة وَمَنْ

 

اَبْغَضَهُ فَاعلَمُوا اَنَّهُ لَغَيّةٌ)).

 

((اى گـروه انـصـار! فـرزندان خود را بر اساس دوستى على (عليه السلام ) بيازماييد، پس هركس

 

كه على (عليه السلام ) را دوست داشت ، بدانيد كه پاك روش و در راه رشد است و اگر او را

 

دشمن داشت ، بدانيد كه او در راه گمراهى مى باشد)).

 

7 ـ لقب ((اميرمؤ منان )) براى على (ع )

 

رواياتى نقل شده است كه رسول اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در زمان حيات خود، على

 

(عليه السلام ) را به عنوان ((امير مؤ منان )) ناميد، از جمله :

 

1 ـ ((انـس بـن مـالك )) مـى گـويـد: مـن خـدمتكار رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بودم ،

 

وقتى كه شب نوبت اُمّ حبيبه دختر ابوسفيان بود (يعنى بنا بود آن شب ، نزد يكى از همسرانش به

 

نام اُمّ حبيبه باشد) براى آن حضرت ، آب وضو آوردم ، به من فرمود:((اى انـس ! هـم اكـنـون از ايـن

 

در وارد مـى شـود، امـيـر مـؤ مـنـان و سيّد اوصيا، مقدّمترين مسلمين در قـبـول اسـلام ، آن كـس

 

كـه عـلمـش افزونتر از ديگران است و بردباريش از همه بيشتر مى باشد)).

 

انـس مـى گـويد: من با خودم گفتم خدايا! اين شخص را از قوم و قبيله من قرار بده . طولى

 

نـكـشـيـد كـه ديـدم عـلىّ بـن ابـيـطـالب (عـليـه السـلام ) از همان در وارد شد و در آن هنگام

 

رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) وضـو مـى گـرفـت ، رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و

 

آله و سـلّم ) آبـى كـه در مشتش بود به روى على (عليه السـلام ) پـاشـيـد بـه طـورى كـه

 

چـشمان على (عليه السلام ) پر از آب شد. على (عليه السلام ) عرض  كرد:((اى رسول خدا آيا در

 

مورد من تازه اى رخ داده است ؟)).

 

پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:((از تو جز خير و نيكى سرنزده ، تو از من هـسـتـى و

 

مـن از تو هستم ، قرض مرا ادا مى كنى و به عهد و پيمان من وفا مى نمايى و تو مرا غسل مى

 

دهى و در ميان قبر مى گذارى . و (دستورات اسلام را) به گوش مردم ، از جانب من مى رسانى .

 

و بعد از من (احكام اسلام را) براى آنان آشكار مى سازى )).

 

عـلى (عـليـه السلام ) عرض كرد:((اى رسول خدا! مگر تو احكام الهى را براى مردم ابلاغ نكرده اى

 

؟)).

 

پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:((آرى ، ولى بعد از من ، آنچه را كه درباره اش اختلاف

 

مى كنند، براى آنان بيان مى كنى )).

 

2 ـ ((ابن عبّاس )) مى گويد: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به ((اُمّ سَلَمه )) (يكى از

 

همسرانش ) فرمود:

 

((اِسـْمَعِى وَاشْهَدِى هذا عَلِىُّ اَمِيرُالْمُؤْمِنينَ وَسَيّدُ الْوَصِيّينَ؛ بشنو و گواه باش ، اين على (عليه

 

السلام ) اميرمؤ منان و آقاى اوصيا است )).

 

3 ـ معاوية بن ثعلبه مى گويد: شخصى به ابوذر گفت :((وصيت كن )).

 

ابوذر گفت :((وصيت كرده ام )).

 

او گفت : به چه كسى ؟

 

ابوذر گفت :((به اميرمؤ منان )).

 

او گفت : منظورت عثمان است .

 

ابوذر گفت :((نه ، منظورم اميرمؤ منان بحقّ است و او على بن ابيطالب (عليه السلام ) مى

 

بـاشـد، او مـايـه قـوام زمـيـن و مـربـّى و پـرورش دهنده اين امّت است . و اگر او را از دست بدهيد،

 

زمين و اهل زمين را دگرگون و ناموزون خواهيد يافت )).

 

4 ـ در حـديـث مـشـهـور، بـريـدة بـن خـضـيـب اسـلمـى مـى گـويـد: رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و

 

آله و سلّم ) به من كه هفتمين نفر از هفت نفر بودم و عمر و ابـوبكر و طلحه و زبير نيز بودند، دستور

 

داد:((به على (عليه السلام ) به عنوان امير و فـرمـانـرواى مـؤ مـنـان ، سلام كنيد)) و ما به على

 

(عليه السلام ) اينگونه سلام كرديم (يـعـنـى گـفـتـيـم : سـلام بـر تـو اى امـيـرمـؤ مـنـان ) و رسول

 

خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ميان ما بود (و هنوز از دنيا نرفته بود).

 

و روايـات ديـگـر نـظـيـر روايـات فـوق بسيار است كه براى رعايت اختصار، از ذكر آنها خوددارى شد.

 

8 ـ داستان چگونگى آغاز اسلام على (ع )

 

در ايـنـجـا بـه طـور اخـتـصـار بـه ذكـر چـنـد روايـت در فـضـايـل حـضـرت على (عليه السلام ) مى

 

پردازيم و نظر به اينكه اين روايات به حدّ تـواتـر (نـقل بسيار) رسيده و مورد اتفاق علماى اسلام بوده

 

و مشهور مى باشند، نياز به ذكـر اسـنـاد آنها نيست ، از جمله آنها داستان آغاز اسلام على (عليه

 

السلام ) و دعوت پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از خويشان خود هست كه صحّت آن ،

 

مورداتفاق علماى اسلام و تـاريـخ ‌نـويـسـان مـى بـاشـد(و قـبـلاًبـه ذكـرآن بـه طوراجمال بسنده

 

شد).

 

پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) خويشان خود را به سوى اسلام خواند و آنان را بـراى

 

حـمـايـت و يارى خود در راه اسلام بر ضدّ كافران و دشمنان دعوت نمود. آنان حدود چهل نفر بودند و

 

همه آنان از نوادگان و فرزندان عبدالمطلب به شمار مى آمدند، آنان را در خـانـه ابـوطـالب بـه گـرد

 

هم آورد. پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد بـراى آنـان غـذا تـهـيـّه شود. و آن غذا از

 

يك ران گوسفند و ده سير گندم و حدود سه كيلو شـيـر، تـشـكـيـل مـى شـد، در صـورتـى كـه هر

 

مردى از آنان معروف بود كه در يك وعده ، خورنده يك برّه گوسفند و چندين من نوشيدنى مى باشد

 

و منظور پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم ) در تـهـيـّه غـذاى انـدك براى همه آنان اين بود كه

 

همه آنان از آن بخورند و سـيـر شـونـد، با اينكه به طور معمول ، آن غذا يك نفر آنان را هم سير نمى

 

كرد، تا همين موضوع يك معجزه و نشانه صدق نبوّت آن حضرت باشد و آنان آن را آشكارا بنگرند.

 

پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد آن غذا را نزد آنان گذاردند، همه آنان از آن غـذا

 

خـوردنـد و سـيـر شـدنـد، ولى بـراى آنـان مـعـلوم نـشـد كه از آن غذا خورده باشند (گويى دست به

 

آن غذا نزده اند) پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اينگونه آنان را شـگـفت زده كرد و نشانه نبوّت

 

و صداقت خود را با برهان الهى ، برايشان آشكار نمود و پس از آنكه آنان از غذا خوردند و سير

 

شدند و از نوشيدنى سيراب گشتند، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنان روكرد و چنين

 

فرمود:

 

اى فـرزنـدان عـبـدالمـطـّلب ، خـداوند مرا به عنوان پيامبر بر همه جهانيان ، برانگيخت و بخصوص مرا

 

پيامبر شما قرار داد و فرمود)):

 

((وَاَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الاَْقْرَبِينَ))؛ ((و خويشان نزديكت را انذار كن )).

 

و مـن شـمـا را بـه دو كـلمـه اى كـه گـفتن آن در زبان ، آسان است ولى در ميزان ، گران و

 

سـنـگين مى باشد، دعوت مى كنم ، دو كلمه اى كه شما در پرتو آن بر عرب و عجم حكومت

 

خـواهـيـد كـرد و هـمـه اُمـّتـها، فرمانبردار شما مى شوند و شما به خاطر آن وارد بهشت مى

 

شويد و از آتش دوزخ رهايى مى يابيد و اين دو كلمه عبارت است از:

 

1 ـ گواهى دادن به يكتايى و بى همتايى خدا.

 

2 ـ گواهى دادن به اينكه من رسول خدا هستم .

 

هـركـس از شـمـا كه اين دعوت مرا تصديق كند و مرا در پيشبرد اين دعوت ، يارى نمايد؛ او برادر،

 

وصىّ، وزير، وارث و جانشين من بعداز من خواهد بود.

 

در ميان آن جمعيت (چهل نفرى ) هيچ كس به اين دعوت ، پاسخ نگفت جز اميرمؤ منان على (عليه

 

السـلام ) كـه خـودش مـى فـرمـايـد:((مـن از مـيـان آنـان بـرخـاسـتـم و در رو بـه روى رسـول اكـرم

 

(صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) ايستادم ، با اينكه كم سنترين آنان بودم و سـاق پـايـم از ساق

 

پاى همه آنها نازكتر بود و چشمم از چشم همه آنان ناتوانتر بود)). گفتم :((اى رسول خدا من تو را

 

در اين راستا يارى مى كنم )).

 

فرمود:((بنشين )) نشستم سپس براى بار دوم ، حاضران را دعوت به اسلام كرد. هيچيك از آنان

 

سخنى نگفت ، من برخاستم و سخن قبل را تكرار كردم ، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )

 

فرمود:((بنشين )) نشستم . براى بار سوم ، پيامبر آنان را به اسلام دعوت كرد، هـمـه مـهـر

 

خـاموشى بر لب زده بودند، هيچ كدام از آنان چيزى حتّى يك كلمه ـ نگفت پس من برخاستم و

 

گفتم :((اى رسول خدا! من تو را يارى مى كنم )) فرمود:

 

((اِجْلِسْ فَاَنْتَ اَخِى وَوَصِيِّى وَوَزِيرِى وَوارِثِى وَخَلِيفَتِى مِنْ بَعْدِى )).

 

((بنشين كه تو برادر من و وصىّ و وزير و وارث و جانشين من پس از من هستى )).

 

ولى همه حاضران برخاستند (و از روى استهزا) به ابوطالب مى گفتند:((اى ابوطالب ! اگر در دين

 

برادرزاده ات درآيى (و قبول اسلام كنى ) براى تو روز فرخنده است ؛ زيرا محمّد (صلّى اللّه عليه و

 

آله و سلّم ) پسرت را رئيس تو قرار داد)).

 

* * *

 

و ايـن جـريـان بيانگر ارزش بزرگ و مخصوص امير مؤ منان على (عليه السلام ) است كه هـيـچـيـك

 

از مهاجرين و انصار و هيچ فرد مسلمانى ، داراى چنين مزيّتى نيست ، بلكه هيچ كس نظير آن و

 

نزديك به آن را در هيچ حالى نداشته و ندارد و اين ماجرا حاكى است كه پيامبر (صـلّى اللّه عـليـه و

 

آله و سـلّم ) بـه يـارى عـلى (عـليـه السـلام ) امـكـان يـافـت تـاخـبر رسـالتش را به مردم برساند

 

ودعوتش را آشكار نمايد و آشكارا مردم را به سوى اسلام بـخواند، اگر على ( عليه السلام ) نبود،

 

دين و شريعت پابرجا و برقرار نمى گرديد و دعوت الهى آشكار نمى شد. بنابراين ، على (عليه

 

السلام ) ياور اسلام و وزير دعوت كـنـنـده اسـلام از جـانـب خـدا بـود و در پـرتـو پـيـمـان يـارى او بـا

 

رسـول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود كه آن حضرت ، نبوّت خود را آنگونه كه مى خواست ،

 

به پايان برد و اين فضيلت بسيار عظيمى است كه كوهها را توان برابرى با آن نيست . و همه فضايل

 

را ياراى وصول به اوج آن نمى باشد.

 

9 ـ فداكارى بى نظير على (ع ) در شب هجرت

 

يـكى از ويژگيهاى على (عليه السلام ) اين است كه وقتى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم )

 

هـنـگـام تـصميم اجتماع قريشيان براى كشتنش از جانب خدا ماءمور به هجرت شد و نـمـى

 

تـوانست آشكارا از بين مشركان ، از مكه خارج گردد، بلكه مى خواست در پنهانى و بـدون اطـّلاع

 

آنـان بـيـرون رود تـا از گـزنـدشان محفوظ بماند، اين موضوع را تنها با امـيـرمـؤ مـنـان عـلى (عـليـه

 

السلام ) در ميان گذاشت و از ديگران پنهان كرد. و على (عليه السـلام ) را بـه دفـاع از خـود و

 

خـوابـيـدن در بستر خود، فرا خواند، به گونه اى كه قـريـشـيان نمى دانستند كه على (عليه السلام

 

) به جاى پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم ) خـوابـيـده اسـت ، بـلكـه گـمـان مـى كـردنـد كـه

 

طـبـق معمول ، خود پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) است كه در بسترش خوابيده است .

 

امـيـرمـؤ مـنـان عـلى (عليه السلام ) جانش را فدا كرد و آن را در راه خدا در راستاى اطاعت از

 

پروردگار جانبازى و سخاوتمندانه نثار پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نمود به خـاطـر آنكه به

 

اين وسيله وجود پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از نيرنگ دشمنان ، نـجـات يـابـد و از گـزنـد

 

شـوم آنـان سـالم بـمـانـد و بـه هدف ـ كه دعوت به اسلام و برپايى و آشكار شدن دين بود ـ برسد.

 

على (عليه السلام ) (در اين موقعيّت خطير) در بستر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) خوابيده

 

، و با روپوش آن حضرت ، خود را پوشاند، دشمنان ، خانه پيامبر (صلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) را

 

مـحـاصـره كـردنـد و بـه اتـفـاق راءى تـصـمـيـم بـر قـتـل آن حـضـرت را گرفتند و در كمين او نشستند

 

و در انتظار بسر بردند تا سپيده سحر بـدمـد و هـوا روشـن شـود و آشـكـارا پـيـامبر (صلّى اللّه عليه

 

و آله و سلّم ) را بكشند، تا خـونـش پايمال گردد، از اين رو كه وقتى بنى هاشم قاتلين را مشاهده

 

كنند و از هر قوم و قـبـيـله اى يـك نـفـر از آنـان را بـنـگـرنـد، نـتـوانند به خاطر كشته شدن يك نفر،

 

باتمام قـبـايـل بـجـنـگند و با همه در افتند و همين طرح مدبّرانه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم

 

) و فـداكـارى عـلى (عليه السلام ) نقشه آنان را نقش بر آب مى كرد و موجب نجات و بـقـاى

 

رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـى شـد، تا بتواند اسلام را آشكارا تـبـليغ كند و به

 

راستى اگر امير مؤ منان على (عليه السلام ) و خوابيدن او در بستر آن حـضـرت نـبود، پيامبر (صلّى

 

اللّه عليه و آله و سلّم ) نمى توانست تبليغ رسالت كند و وظـيـفه نبوّت را ادا نمايد و عمرش كفاف

 

نمى كرد و دشمنان و كينه توزان بر او چيره مى شدند.

 

وقـتـى كـه هـواروشـن شـدومـشـركـان بـه طـرف بـسـتـر هـجـوم آوردنـد تـا رسول خدا( صلّى اللّه

 

عليه و آله و سلّم ) را غافلگير كرده و بكشند ناگهان على (عليه السـلام ) از بـسـتـر سـر

 

بـرداشـت و به آنان حمله كرد، وقتى كه او را شناختند، پراكنده شـدنـد و از تصميم خود منصرف

 

گشتند و نيرنگشان در ترور پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم ) از هـم پـاشـيد و رشته هاى

 

طرحشان از همديگر گسسته شد و انديشه هايشان بى نتيجه ماند و آرزوهايشان برباد رفت و تار

 

و پودشان پاروپور شد.

 

تـدبير پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و فداكارى على (عليه السلام ) موجب قوام نـظـام

 

اسـلام و واژگـونى شيطان و خوارى كافران و دشمنان گرديد. و در اين منقبت ، هيچ كـس بـا امـير

 

مؤ منان على (عليه السلام ) شركت نداشت و حتّى هيچ فردى نظير آن ـ و حتّى قـريب به آن را ـ

 

نداشت ، بلكه از ويژگيهاى منحصر به فرد على (عليه السلام ) بود (كه حاضر شد خود را آماج

 

شمشيرها و نيزه ها قرار دهد).

 

خـداونـد در تـجـليـل و گـرامـى داشـت فـداكـارى عـلى (عـليـه السلام ) اين آيه از قرآن را فرستاد:

 

((وَمـِنَ النـّاسِ مـَنْ يـَشـْرِى نـَفـْسـَهُ ابـْتـِغـاءَ مـَرْضـاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُفٌ بـِالْعـِبـادِ ))

 

((و بعضى از مردم (مؤ من و ايثارگر مانند على (عليه السلام ) در ليلة المبيت ) جان خود را در برابر

 

خشنودى خدا مى فروشند و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است )).

 

10 ـ ادامه فداكارى على (ع ) در مكّه

 

پـيـامـبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عنوان امين (امانتدار) قريش ، خوانده مى شد. و نـگهبان

 

امينى براى حفظ اموال قريش بود، وقتى كه ناچار شد به طور ناگهانى (بدون مـهـلت ) از مـكـّه

 

هـجـرت كـنـد، در مـيان قوم خود و مردم مكّه ، شخص امينى جز اميرمؤ منان على (عليه السلام )

 

را نيافت كه امانتهاى مردم را به او بسپارد تا به صاحبانش برگرداند. ونـيـز كـسـى را جـز عـلى

 

(عـليـه السـلام ) نيافت كه ديون خود را به وسيله او بپردازد و دخـتـران و زنـان خـانـواده و

 

همسرانش را گرد آورده و به سوى مدينه ببرد، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين امور

 

مهم ، تنها على (عليه السلام ) را برگزيد و پاكى ، جوانمردى ، امانتدارى و لياقت على عليه

 

السلام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را آسـوده خـاطـر نـمـود؛ چـرا كـه ، شـجـاعـت ،

 

جوانمردى ، پاكدامنى و پارسايى على (عليه السلام ) اطمينان داشت .

 

امـيـرمـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) نـيز به خوبى از عهده اين امور برآمد، امانتها را به

 

صـاحـبـانـش بـرگرداند، حقوق حقداران را ادا كرد، دختران و زنان و همسران پيامبر( صلّى اللّه عليه

 

و آله و سلّم ) را نگهدارى كرد و آنان را تحت توجّهات و عنايات پرمهر خود، از گزند دشمنان ، حفظ

 

نمود و به سوى مدينه روانه ساخت ودر مسير، با آنان رفاقت و مدارا كرد تا آنان را با بهترين شيوه ،

 

با كمال حراست و مهر، محبّت و حسن تدبير به مدينه ، به حضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله

 

و سلّم ) رساند.

 

پـيـامـبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) على (عليه السلام ) را در خانه خود جاى داد و در حـريـم

 

خود فرود آورد و چون يكى از افراد خصوصى خانواده با او رفتار كرد و او را از خـانـواده اش جدا

 

نساخت و او را محرم اسرار خود نمود و اين رفتار بيانگر يگانگى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

 

) با على ( عليه السلام ) است و حكايت از آن دارد كه هيچ كس از خـويـشـان پيامبر (صلّى اللّه

 

عليه و آله و سلّم ) نتوانستند چنين موقعيّت تنگاتنگى در مـحـضـر پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليـه و آله

 

و سـلّم ) پـيـدا كـنـنـد و احـدى را يـاراى نـيـل بـه آن مـقـام ارجـمـنـد يـا نـزديـك بـه آن مـقـام نـبـود،

 

بـه عـلاوه فـضـايـل ويـژه ديـگرى كه قبلاً خاطرنشان گرديد كه قلب انديشمندان را شيفته نموده و

 

سرشار از عشق و شوق كرده است .

 

11 ـ اعلان برائت از مشركان توسّط على (ع )

 

يـكـى از ويژگيهاى مخصوص اميرمؤ منان على (عليه السلام ) آن چيزى است كه ((در حديث بـرائت

 

)) آمده (كه در سال نهم هجرت اتفاق افتاد) پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) (آيـات بـرائت و

 

بـيـزارى از مشركان را كه در آغاز سوره توبه آمده ) نخست به ابوبكر سـپـرد تـا بـه مـكـّه برود و در

 

مراسم حجّ آن را اعلان كند، ابوبكر به سوى مكه رهسپار شـد، چـنـدان از مدينه دور نشده بود كه

 

جبرئيل بر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شد و عرض كرد: خداوند به تو سلام مى

 

رساند و مى فرمايد:

 

((لا يـُؤَدّىِ عـَنـْكَ اِلاّ اَنْتَ اَوْ رَجُلٌ مِنْكَ؛ اعلان بيزارى از مشركان نبايد انجام گيرد جز به وسيله خودت

 

يا مردى از خودت )).

 

رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) عـلى (عـليـه السـلام ) را طـلبـيـد و بـه او فـرمـود:

 

((بر شتر غضبا سوار شو و به سوى ابوبكر برو و نامه برائت از مشركين را از او بـگـيـر و خـودت آن را

 

بـه مـكـّه ببر و به مشركان ابلاغ كن و ابوبكر را مخيّر كن ، اگر خواست همراه تو به مكّه بيايد و اگر

 

خواست به مدينه بازگردد)).

 

حـضـرت عـلى (عـليـه السـلام ) سـوار بـر شـتـر غـضـبـا (شـتـر مـخـصـوص رسول خدا) (صلّى اللّه

 

عليه و آله و سلّم ) شد و حركت كرد تا به ابوبكر رسيد، همينكه ابـوبـكـر آن حـضـرت را ديـد،

 

پـريشان گشت و به سوى على (عليه السلام ) متوجّه شد وقـتـى به او رسيد، گفت :((اى

 

ابوالحسن ! براى چه آمده اى ؟ آيا مى خواهى با ما به مكّه بيايى و يا براى امر ديگرى آمده اى ؟)).

 

اميرمؤ منان على (عليه السلام ) فرمود:((رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به من فرمان

 

داد تا به تو بپيوندم و آيات برائت را از تو بگيرم و آن را در مكّه براى مشركان اعلان نمايم و پيمان

 

قبلى با مشركان را بهم بزنم . و به من دستور داد، تو را به اختيار خودت واگذارم كه همراه من

 

بيايى و يا به مدينه بازگردى )).

 

ابـوبـكـر گـفـت : مـن بـه سـوى رسـول خـدا بـاز مـى گـردم ، وقـتـى كـه بـه حـضـور رسـول خدا

 

(صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد، عرض كرد:((مرا براى اجراى امر مهمّى كه ديـگـران بـراى آن

 

گـردن كـشـيـده بـودنـد (تـا بـه افـتـخـار آن نايل گردند) شايسته دانستى ، وقتى كه براى انجام آن

 

به راه افتادم ، مرا برگرداندى ، آيا از قرآن ، آيه اى در اين مورد نازل شده است ؟)).

 

رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) فـرمـود: نـه ، ولى فـرسـتـاده امـيـن خـدا جبرئيل ،

 

نزد من آمد و اين پيام را از جانب خدا براى من آورد كه :

 

((لا يُؤَدّىِ عَنْكَ اِلاّ اَنْتَ اَوْ رَجُلٌ مِنْكَ، وَعَلِىُّ مِنّىِ وَاَنَا مِنْ عَلِي ، وَلايُؤَدِّى عَنِّى اِلاّ عَلِىُّ)).

 

((ايـن آيـات (بـرائت از مشركان را به مشركان ) ابلاغ نكند جز خودت يا مردى از خودت و عـلى

 

(عـليـه السـلام ) از مـن اسـت و من از على هستم و از جانب من جز على آن را ابلاغ نخواهد

 

كرد)).

 

بنابراين ، مطابق حديث فوق ، شكستن پيمان (صلح با مشركان ) مخصوص كسى است كه پيمان

 

را بسته است يا با جانشين اوست كه در وجوب اطاعت و بلندى مقام وشرافت منزلت ، همسان

 

اوست ، كسى كه در كارش شكّى پيدا نشود و در سخنش ، خرده نگيرند.

 

و آن كـس كـه مـانـنـد خـود شـخصى است كه پيمان بسته و دستورش  دستور اوست ، حكم و

 

فرمان او نافذ و برقرار است و جاى عيب و ايراد نيست .

 

و بـا شـكـسـتـن هـمـين پيمان (صلح با مشركان كه با اعلان برائت از مشركان شكسته شد)

 

اسـلام قـوّت گـرفـت و ديـن راه كـمـال را پـيـمـود و بـر قـلّه كـمـال رسـيـد و شـؤ ون مـسـلمـانـان

 

سـامـان يـافـت و مـكـّه بـه طـور كـامـل تـحـت پـرچـم اسـلام قـرار گـرفـت ، و امور آنان به خير و

 

خوبى رو به راه شد و خداوند خواست پايه تمام اين امتيازات را به دست كسى انجام دهد كه

 

نامش را ارجمند كرده و يـادش را گـرامـى داشـتـه و (مـردم را) بـه بـلنـدى مـقـامـش  راهـنـمـايـى

 

نـمـوده و در فـضـايـل ، او را بـر ديـگـران برترى داده است ، او همان اميرمؤ منان على ( عليه

 

السلام ) است 

 

هـيـچ كـس از قـوم ، داراى چنين ويژگى و درخشندگى نبود و نمى توانست در اين امتيازات ، نظير

 

او و يا نزديك به او باشد.

 

اميرمؤ منان على (عليه السلام ) از اينگونه ويژگيها، بسيار دارد كه چون بناى اين كتاب بر اختصار

 

است ، از ذكر آنها خوددارى شد.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







+ نوشته شده در شنبه 26 فروردين 1396برچسب:,ساعت 18:40 توسط امیر علی عرفانیان |




الله 18 سلطان 18 جانشین 18 مکتب18 جانشین 18 بدین 18 الله 18+64 دین = 82 امام 82 مهدی 82
جانشین حضر ت محمد ابن عبدالله 110 علی 110 جانشین اصلی آخرین پیامبر الهی 110 خلیفه اول امام واقعی
امشب شب قدرمی باشد23مهدی23رهبر23 طبیب23 الگوی 23جهان اسلام 23جانشینه 23 اصلی23ناب الله23 آئین23ملائک
سنگ کیسه صفرا اگه می خوای نمیری نخور نمکو روغنو شیرینی
قی کردن بهترین دوای جسم میباشد قی کردن از تجمع سنگ در کیسه صفراء جلو گیری می کند وقتی کیسه صفرا پر ش
به ابجد53 صلوات برمحمد53 احمد 53 علی26+27 فاطمه = 53 آل طاها آل یاسین53امام جانشین پیامبر53
شهید 319 اسلام واقعی 319 شهید 319 دین ناب محمد علی 319راه الهی الله 319 شهید 319 فلسفه دین 3319
سردار سلیمانی آیا وقت آن نرسیده تا جنایتکاران را سر جایشان بنشانیم
نام تو اسم اعظم پروردگار است منتخب رسول ابن عم نبی عم یتساءلون عن نباء العظیم الذی هم فیه مختلفون ثم
دین الله اصل اسلام 59 مهدی 59 دین واقعی اسلام 59 دین الله شیعه59 شیعه اصل اسلامه59دین واقعی اسلام59
چرا هفت حرف در سوره ی حــمــد نیست؟ «ث ، ج ، خ ،ز ، ش ، ظ ،ف»
ظالم عالم مقصر عالم کیست بدبخت عالم کیست مذهب عالم کیست 740اندیشه شیطان740مقصرعمر740
مذهب الله محمد53فاطمه علی53سعادتمند ترین 53اهل بیت پیامبر53احمددین نمونه الله 53 53دین کامل الله 53
چرا هفت حرف در سوره ی حــمــد نیست؟«ث ،ج ،خ ،ز،ش،ظ،ف» قدرت علمی امام مهدی میتواند عرش رابه لرزه درآو
رهبر آسمانی الله 59مهدی 59آخرین امام دین اسلام59 دین الله 34+25 اصل اسلام=59 مهدی59دین واقعی اسلام59
دین۶۴ الله محمدعلی۶۴جانشین محمدعلی۶۴دین۶۴الله محمدعلی۶۴تنها برگزیده دین۶۴نماینده غدیری۶۴ اصحاب یمین
بیماری های سگ مهمترین بیماری سگ میرینه تو خونه بوگندشم میمونه
فرمانده دلاور دین اسلامی 110 علی 110 دین الهی 110ریاضی در قرآن فضائل امام علی از نظر دشمنان امام علی
کشته شدگان بت پرست که به دست با کفایت مولاء علی در جنگها بدر احد خندق تبوک و فتح مکه
کشته شد زهرای اطهر زان سبب گفته در قرآن تمام آیه ها حق با علیست